حسین بیات | شهرآرانیوز؛ سیدحسن موسوی، مجموعهدار نامآشنای کشور و بانی مجموعه فرهنگیموزهای «باغ شاهنامه»، شنبه ۲۱ مهر چهره در نقاب خاک کشید. پیرمرد هشتادوچهارساله کدکنی از سال ۱۳۴۴ در مشهد زیسته بود و دلش برای ایران میتپید. خیلیها او را به اشتیاق و علاقهاش به بناها، اشیا و یادمانهای تاریخی کشورمان میشناختند؛ علاقهای که باعث شد در شصت سال گذشته مجموعهای بینظیر و ارزشمند از میراث گذشتگان خود فراهم آورد؛ مجموعهای که نمیشد بر رویش قیمت گذاشت، اما او با مناعت طبعی که داشت، تمامش را وقف مؤسسه فرهنگی «کهندیار» کرد.
در ادامه همین عشق بود که «باغ شاهنامه» را در انتهای توس ۳۳ ساخت تا تحتنظر مؤسسه فرهنگی کهندیار در مسیر حفظ میراث و یادمانهای فرهنگی این کهنبوموبر فعالیت کند. من سال ۸۸ و در روزهایی که موسوی مشغول ساخت و آمادهسازی باغ شاهنامه بود، با او آشنا شدم و فرصت یافتم در این سالها هرازگاهی که مجالی مییافتم، همقدم و همکلامش شوم. از دل همین همنشینیها بود که فهمیدم «این آدم، چقدر عاشق ایران و فرهنگ ایرانی است و چقدر برای اعتلای آن از همهچیزش گذشته است». این چند خط، یادی است برای سیدحسن موسوی که باغ شاهنامه را ساخت و معتقد بود «خردهفرهنگهای ایران میتواند جایگزین چاههای نفت شود».
موسوی سالها خیاط بود و از قبل همان کار، یادمانها و اشیای عتیقه و قدیمی بسیاری را خریده بود. بعضیشان چنان خاص بودند که موزههای شهرهای مختلف کشور برای نمایش دادنشان، آنها را از موسوی اجاره میکردند. مجموعهاش چنان پربار بود که خودش به فکر ساختن یک موزه افتاد. ابتدا بنا داشت در باغ شخصی خانوادگیاش در انتهای توس ۳۳ این موزه را دایر کند، اما او عشق دیگری هم داشت؛ فردوسی.
خودش میگفت: «باغ شاهنامه دراصل محل زندگی خانوادگیام بود تااینکه فرزندانم بزرگ شدند و من به این فکر افتادم که درهای باغ را به روی مردم باز کنم. در همین احوال، بنیاد فردوسی راهاندازی شد و من هم بهعنوان عضو هیئتمدیرهاش انتخاب شدم و بهعنوان یک خراسانی، وظیفه خود دانستم که قدری در معرفی بیشتر این شاعر بزرگ بکوشم.
ابتدا از فردوسی شناخت کمی داشتم، اما کمکم دیدم که فردوسی، تاریخ مکتوب ماست و علاقهمندیام به او بیشتر شد. با خودم قرار گذاشتم نسل جوان را حداقل با گوشهای از زحمات فردوسی آشنا کنم. ابتدا میخواستم موزهای بسازم و اشیای قدیمی را از سرگردانی بیرون بیاورم و همه را یکجا جمع کنم، اما بعد تصمیم گرفتم فضای همین باغ را با ثبت مؤسسهای فرهنگیتفریحی به نام «کهن دیار» به شاهنامه و فردوسی اختصاص بدهم. اشیایی که من با پول شخصی جمعآوری کردهام، همه متعلق به مردم است و خواهد بود؛ تحت نظارت این مؤسسه. خانواده من تنها امانتدار این میراث هستند».
میگفت: «از پنجاه سال گذشته تا اکنون، هیچ دینار و امتیازی از دولتها نگرفتهام. در این زمینه تقاضایی هم نکردهام. مثل لاکپشت حرکت کردهام و همه دستاوردهایم با بضاعت خودم بوده. هزینههای اینجا را از سوراخ سوزن درآوردهام و نقطهنقطه این باغ را با دلم ساختم نه با پولم». عجیب این بود که داراییاش را برای مردم و فرهنگ ایران بهراحتی خرج میکرد، اما وقتی به خودش میرسید، هزار بهانه میآورد که پول خودش، خرج خودش نشود.
میگفت: «اصلا دلم نمیلرزد وقتی برای خرید یک چادر ترکمنی فرسوده اصیل، ۲ میلیون تومان پول میدهم. میدانم همهچیز در حال تغییر است و بسیاری از شیوهها، آداب و سنتهای زیستی ما درحال از بین رفتن هستند و طولی نمیکشد که این چادر ترکمنی دیگر در سرزمین ما یافت نشود، کمااینکه حالا هم مثلش در خود ترکمنصحرا نیست؛ خیلی از ترکمنها از وسایل امروزی برای برپا کردن چادرهایشان بهره میگیرند».
او فرهنگ را زیربنای زندگی انسان میدانست. امیدوار بود با تمام مشکلات و دغدغههایی که برای کشور و مسئولان وجود دارد، بازهم موضوع فرهنگ در اولویت قرار گیرد و با تأکید میگفت: «از خواب که برمیخیزیم، به یک فرهنگ نیاز داریم و اگر در این زمینه ضعیف باشیم، آسیب خواهیم دید. ما کشور بزرگی داریم با خردهفرهنگهای بسیار.
توجه به خردهفرهنگها از اهداف مجموعه باغ شاهنامه است. معتقدم خردهفرهنگها میتواند جایگزین چاههای نفت ایران بشود. گردشگر خارجی برای دیدن نمای رومی و چینی که به ایران نمیآید. برای دیدن ایران باستان به کشور ما میآید و این خردهفرهنگها در ایران باستان بودهاند و خدمات زیادی هم ارائه دادهاند. باید این خردهفرهنگها را پیدا کنیم و در شکوفایی دوبارهشان سهیم شویم».
وقتی حرف فرهنگ و تاریخ کشور به میان میآمد، با تعصب خاصی درباره آن صحبت میکرد؛ معتقد بود: «ایران، تاریخ و فرهنگیغنی دارد» و با حسرت میگفت: «متأسفانه بهدلیل کمتوجهی ما، هیچ کشوری به دیدن ما نمیآید، بلکه ما به دیدن آنها میرویم. به دیدار کشورهایی کوچکتر از خودمان. من در اینباره آدم متعصبی هستم و معتقدم که نباید این اتفاق بیفتد. کشور ما بزرگتر است و آنها باید به دیدن مردم و فرهنگ ما بیایند؛ به دیدن همه آنچه ما به آن مفتخریم.
وقتی میلیونها زائر هرساله به مشهد میآیند، باید خود ما برایشان برنامه داشته باشیم». سیدحسن موسوی با همین دیدگاه بود که با همراهی خانوادهاش باغ شاهنامه را -که حالا از جاذبههای گردشگری مشهد و شرق کشور است- ساخت و رونق بخشید، با این همه میگفت کاری نکردهام. میگفت: «من یک نفر هستم؛ یک شمع. نیمقرن دویدهام، اما خیلی متأسفم که نتوانستهام حتی یک اتاق را روشن کنم. امید من به نسل دانشجو و دانشگاهی است تا الگوهای کاربردی و مناسب را به جامعه و جهان پیشنهاد بدهند. وظیفه همه است که برای هویت ایران وارد گود شوند».
موسوی در باغ شاهنامه، هدفش کاربردی کردن فرهنگ بود. با دلسوزیای که مختص خودش بود، میگفت: «بیاییم اشتباهاتی را که درمورد مولوی و ابوعلیسینا انجام دادیم، برای فردوسی تکرار نکنیم. در بعضی جاها بوی فردوسی روسی به مشام میرسد! من باغ شاهنامه را ساختم تا گوشهای از زحمات او را جبران کنم».