ورودی های پایانه مرزی مهران به ۱۴ مورد افزایش یافت حضور بیش از یک میلیون و ۵۰۰ هزار زائر در حج ۱۴۰۴ نماز عید قربان را چگونه بخوانیم؟ اقامه نماز عید قربان در حرم امام‌رضا(ع) (۱۶ خرداد ۱۴۰۴) آیت‌الله علم‌الهدی در خطبه‌های باشکوه نماز عید قربان: مسئولان در برابر بدحجابی بی‌تفاوت باشند، مدیون خون شهدا هستند مراسم قرائت دعای عرفه در مشهد هم‌زمان با سراسر کشور برگزار شد + فیلم (۱۵ خرداد ۱۴۰۴) دعای عرفه از کدام شبکه‌های تلویزیونی پخش می‌شود؟ مناجات عرفه، کلاس درس امام شهیدان (ع) در یادآوری نعمات الهی دعای عرفه مقدمه‌ای برای قربانی نفس در عید قربان | غفلت از عرفه، ازدست‌دادن فرصتی ناب مراسم باشکوه دعای عرفه در حرم امام‌رضا (ع) امروز ، پنجشنبه (۱۵ خرداد ۱۴۰۴) ساعت ۱۵:۳۰ ۵۲ زائر ایرانی در عربستان بستری شدند (۱۴ خرداد ۱۴۰۴) اعمال مخصوص شب و روز عرفه پنج شب با امام(ره) | واکاوی ابعاد مغفول‌مانده یک رهبر تاریخ‌ساز در برنامه «رواق امام» ازدحام زائران کربلا در مرز مهران در آستانه روز عرفه + فیلم ۲۰ هزار لباس شیرخوارگان حسینی در حرم مطهر رضوی دوخته خواهد شد تولیت آستان قدس رضوی: ۳۶ سال زعامت رهبر معظم انقلاب، استمرار راه امام خمینی (ره) است انتشار برای اولین بار | دست نوشته شهید حاج قاسم سلیمانی درباره امام خمینی (ره) + عکس مردی که به وعده‌اش عمل کرد | روایت رئیس جمهور ونزوئلا از دیدار با شهید سلیمانی + عکس نشست تبیینی انتقال تجربه «پشت پرده» در مشهد برگزار شد| تمدن غرب در اختیار یهود+ فیلم بزرگداشت سالگرد ارتحال امام‌خمینی(ره) در بیش از هزار شهر و روستا‌های کشور | پوشش خبری برنامه توسط ۶ هزار خبرنگار
سرخط خبرها

باران که‌ می‌بارد تو در راهی

  • کد خبر: ۱۸۹۵۶۰
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۸
باران که‌ می‌بارد تو در راهی
امروز به خودش قول داده بود عطر‌های لوله‌ای را بفروشد و حالا باران همه برنامه هایش را ریخته بود به هم. هرکدام از عابران اطراف حرم را صدا می‌کرد که عطرهایش را معرفی کند، بی توجه به او رد می‌شدند.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

باران خیلی شدت گرفته بود از ظهر، زائر‌ها همه خزیده بودند به هتل‌ها و مسافرخانه ها. پرنده پر نمی‌زد اطراف حرم. به خیال خودش این دفعه لوله‌های عطر بیشتری خریده بود با تنوع بیشتر که مشتری از پیشش راضی برود. صبح‌ها مدرسه می‌رفت و بعد هم کارش شده بود دست فروشی و عطر فروشی اطراف حرم. باید دارو‌های هانیه را سر وقت می‌خرید. نسخه اش را سه روز قبل دکتر نوشته بود و هرچه بالا پایین کرده بود حساب و کتابش نمی‌خواند. اجاره خانه بود، خرج خانه بود، پول عطر‌ها را هم بدهکار بود.

امروز به خودش قول داده بود عطر‌های لوله‌ای را بفروشد و حالا باران همه برنامه هایش را ریخته بود به هم. هرکدام از عابران اطراف حرم را صدا می‌کرد که عطرهایش را معرفی کند، بی توجه به او رد می‌شدند. قطرات باران توی سرو صورتش می‌خورد و گنبد در هاله‌ای از مه و ابر نیمه پنهان بود. عطر‌ها را ریخت توی کیسه اش که کاغذ برچسبشان ور نیاید.
زل زد به گنبد و گفت: آخه مشتی! قربون مهربونی هات برم، بارون که‌ می‌گن رحمت خداست می‌بینی با کاسبی ما چه کرده؟ یه چهار قر ونی کاسب می‌شدیم که این بارون زد همه برنامه هامو ریخت به هم.

من غلط بکنم تو کار خدا بکن نکن بیارم و چیزی بگم؛ ولی چیزی که یقین دارم اینه که دخترم یه وعده بیشتر دارو نداره و با این بارونی که میاد ما تا صبح در خونه مردم رو هم دونه دونه بزنیم چیزی کاسب نیستیم. دیگه کسی رو هم نداریم که ازش قرض بگیریم. من یقین دارم واشدن گره کارم دست شماست. البت اینجوریام نیست که اگه ما رو راه نندازی رومونو بکنیم اون ور و بریم و برا گنبدتون ضعف نکنیم. شما همه جوره عزیزی.

صدای رعد و برقی آسمان را درنوردید و نوری سفید وا پاشید روی شهر. دوباه چرخید رو به گنبد و گفت: اوه اوه بد حرف زدم فرشته‌ها ناراحت شدن! نوکرتم ببخشین. هیچی.

مشمای عطر‌ها را زیر بغل زد و قدم زنان به سمت ایستگاه اتوبوس رفت. توی فکر و خیالات خودش بود که صدای بوق ماشینی او را به خود آورد. عرض پیاده رو را گز کرد و به سمت ماشین رفت، پیرمرد راننده گفت: برادرجان این دورو بر عطر فروشی سراغ نداری؟ متعجب پرسید: چطور؟ راننده گفت: این بابا مهمون هتل ما بود و سه ساعت دیگه هم پروازشه به بیروت. یهو فیلش یاد هندستون کرده. داشتیم می‌رفتیم فرودگاه گفت که بریم سوغاتی بگیریم و فقط هم عطر می‌خواد. بهش گفتم بریم فرودگاه اونجا بخر گفت نه من تعداد بالا می‌خوام اونجا گرونه!

چشم هایش برق زد و گفت: راستش من خودم عطر فروشم. پیرمرد چیز‌هایی به عربی به مسافر گفت و مرد مسافر لبخند زد. پیرمرد گفت: مغازه ات کجاست؟ و مرد مشمای عطر‌ها را بالا آورد و گفت: بشینم تو ماشینت؟ خیس شدم.

پیرمرد گفت: بشین بشین باباجان. مشمای عطر‌ها را گذاشت روی پای پیرمرد. گفت بهش بگو چند مدله، همه اش هم موندگاری شون خیلی خوبه فیکساتورش کمه. بگو از توش انتخاب کنه. پیرمرد به عربی ترجمه کرد. مرد دانه دانه با حوصله شروع کرد به بو کردن عطرها، باران روی شیشه می‌خورد. پیرمرد از حوصله و یواش بودن مسافر کلافه بود. آخرش گفت: حبیبی. طیاره. تعجیل ...

مرد عرب همه عطر‌ها را برگرداند توی مشما ...
دلش هری ریخت که‌ای بابا یک کلام پیرمرد حرف بی موقع زد از خرید پشیمانش کرد. مرد به پیرمرد چیزی گفت و پیرمرد گفت: میگه وقت نیست از توشون انتخاب کنم همه شون یکجا چند؟ مرد ذوق زده گفت: چی بگم والا هرچی کرمته ... پیرمرد منتقل کرد و مرد دست کرد توی جیبش و پنج اسکناس صد دلاری گذاشت کف دست مرد و گفت: فی امان ا...
از ماشین پیاده شد و دلار‌ها را بالا برد و روبه روی گنبد گرفت و گفت: به خدا که سلطان فقط خودتی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->