سرخط خبرها

آن خاطره که تو را خواهد ساخت | نکاتی درباب داستان‌نویسی

  • کد خبر: ۲۴۶۳۲۲
  • ۳۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۳
آن خاطره که تو را خواهد ساخت | نکاتی درباب داستان‌نویسی
گاهی گذشته می‌آید تا به ما نشان بدهد چه شد که کار به اینجا کشید.

به گزارش شهرآرانیوز، به یاد بیاورید مبحث ‘backstory’ را که نوشته امروز قرار است به آن سنجاق شود. در سلسله معرفی کارکرد‌های دیالوگ می‌رسیم به ششمین کارکرد دیالوگ در داستان، که ترسیم گذشته شخصیت هاست. بیان گذشته در داستان‌ها عملکرد‌های مختلفی ممکن است داشته باشد:

گاهی گذشته می‌آید تا به ما نشان بدهد چه شد که کار به اینجا کشید؛ مثلا، در داستان «ترجمان دردها» ــ که در نوشتار قبلی مثالی از آن ذکر شدــ شخصیت زن چند سال پیش مرتکب خطایی شده که مثل سایه او را تعقیب کرده، تا الان که حس می‌کند چیزی گلویش را فشار می‌دهد و راه نفسش را بند می‌آورد، آ ن قدرکه حالا از آقای کاپاسی که راننده آن هاست (و قرار است که مکان‌های تفریحی هند را نشانشان بدهد) کمک می‌خواهد، بلکه بتواند التیامی پیدا کند و خودش را تسکین بدهد. ازطرف دیگر، گذشته خود آقای کاپاسی هم هست که باعث می‌شود او، به امیدی واهی، درگیر یک سوءتفاهم شود تا سرآخر، سرخورده و خسته، روزش را به پایان برساند.

گذشته گاهی هم برای تطهیر شخصیت‌ها می‌آید. این یکی از حربه‌های دستمالی شده و تکراری در سینماست: شخصیت شرور ماجرا که قتل‌ها و غارت‌های زیادی مرتکب شده را تصور کنید: وقتی به پایان فیلم نزدیک می‌شوید، لحظاتی از گذشته دردناک و جانکاه این آدم به نمایش گذاشته می‌شود و بدین ترتیب مخاطب به او حق می‌دهد که به چنین هیولایی تبدیل شده است. 

همین حق دادن باعث تطهیر آن چهره شرور می‌شود و ازپس تمام شرارت هایش کودکی بی گناه و آزرده را ظاهر می‌کند تا تماشاگران با او همذات پنداری و حتی همدردی کنند. این طور است که گذشته ممکن است انگیزه‌های شخصیت‌ها را بسازد، خواننده‌ها را برای وقایع خاص آماده کند، سرنخی پنهان برای حل معمای اکنون به دست بدهد، شک و انتظار ایجاد کند و بسیاربسیار کار‌های دیگر.
برای مثال، این بخش از داستان «اجرت» از پرسیوال اِوِرت را بخوانید:

انگار به خودش می‌گفت «می دانستم این جوری می‌شود.»
ــ اگر می‌دانستی این جور می‌شود، مرض داشتی آن همه چیز را درست می‌کردی؟!
ــ، چون ازدستم برمی آید، چون می‌خواستند.
داگلاس با نگرانی به این طرف و آن طرف پارک چشم گرداند و گفت: «این موضوع باید با آن شب که تو را می‌زدند بی ربط نباشد، نه؟»

شرمن گفت: «آن‌ها ازطرف دولت یا جایی بودند؛ البته زیاد مطمئن نیستم. می‌خواستند یک چیز‌هایی را درست کنم؛ من هم قبول نمی‌کردم.» [۱]با همین دیالوگ است که معلوم می‌شود در ابتدای داستان این دو شخصیت چطور همدیگر را ملاقات کرده اند، و درعین حال می‌فهمیم جریان پیچیده تعمیرکردن اشیا، و آدم‌ها پیشینه‌ای عمیق‌تر از تصور اولیه ما داشته است.

دیالوگ، درست مثل گفتگو‌های روزمره که انبوهی از اطلاعات را ردوبدل می‌کنند، این قابلیت را دارد که گذشته شخصیت‌ها را برملا سازد و شفاف‌تر کند. این هنر نویسنده است که گذشته شخصیت‌ها (backstory) را مثل تکه‌ای از پازل در جایی بگذارد که بیشترین مناسبت را داشته باشد، جوری که درراستای گره افکنی در خط روایت باشد یا گره گشایی، جوری که بخشی از تاریکی‌های یک شخصیت را روشن کند، یا در مسیری دیگر گام بردارد و به هرحال کیفیت داستان را ارتقا دهد.

مثالی دیگر از داستان «سؤال بیجا» [۲]: در این داستان، زنی، به واسطه کنجکاوی درباره اسلحه شکاری، با راوی داستان در یک زیرزمین گیر می‌افتد. در ابتدای کار، زن هیجان زده است و مدام اسلحه را دست می‌گیرد و از راوی می‌خواهد که درباره جزئیات تفنگ‌ها برای او چیز‌هایی بگوید.

کم کم سر صحبت باز می‌شود و راوی درباره شکارهایش و تجربه‌های کشتن حیوانات می‌گوید و آنجاست که حرفشان می‌کشد به جانور‌های مزاحم و سارها. راوی می‌گوید، زمانی که در مونتانا زندگی می‌کرده، جوجه‌های سار از دودکش می‌افتاده اند پایین و پرده‌های اتاق و وسایل را به گند می‌کشیده اند؛ او هم آنجا می‌نشسته و سیر تماشایشان می‌کرده، تا اینکه

ــ نمی‌شد فقط پنجره‌ها رو باز کنید بذارید پرواز کنن برن؟
بهش می‌گویم: «سار‌ها پرنده‌های خیلی احمقی اند.»
ــ یعنی پرواز نمی‌کردند بیرون؟
ــ نه؛ می‌خوردند توی شیشه پنجره، بعد تالاپی می‌افتادند کف زمین، جیرجیر می‌کردند، کله هاشون رو تندتند تکون تکون می‌دادند، همه جا رو خونی می‌کردند.
ــ نمی‌شد فقط با جارویی چیزی کیشِشون کنین؟
ــ نه؛ نمی‌شد با جارو کیشِشون کنم.
ــ چرا؟

ــ، چون که می‌خواستم جون دادنشون رو تماشا کنم! واسه همین. می‌خواستم ببینمشون که خودشون رو به کاغذدیواری‌ها و پرده‌های قلاب دوزی می‌کوبونن، می‌خواستم تماشاشون کنم که با بال‌های کوچکشون توی هوای خاکی ویرجینیا بال بال می‌زنن.‌
می‌گوید: «وحشتناکه! فقط واسه همین بهشون شلیک می‌کردین؟!»

در این گفتگو و با تعریف خاطرات روز‌های کسالت باری که منجربه ترکاندن جوجه سار‌ها با اسلحه می‌شده، کم کم، وجهی از شخصیت راوی برای زن روشن می‌شود که او را می‌ترساند؛ و حالا کم کم زن حس می‌کند که وضعیت همان جوجه‌های سار را دارد که در این زیرزمین با راوی گیر افتاده و حسابی خوف می‌کند. تمام این حس و حال و تمام این موقعیت داستانی ازطریق دیالوگ‌ها شکل می‌گیرد، و سام شپارد، هوشمندانه، مسیر این گفتگو را طراحی کرده تا به این نقطه هراسناک برسد و ترس را در دل مخاطب بکارد.
با احترام عمیق به رنه مگریت، نقاش و مجسمه ساز بزرگ بلژیکی و جهان خواب گونه آثارش.

[۱]«اجرت» در «کتاب طنز ۴» [گروه نویسندگان]، نوشته پرسیوال اورت، ترجمه اسدا... امرایی، نشر سوره مهر.
[۲]«سؤال بیجا» در «خواب خوب بهشت»، نوشته سام شپارد، ترجمه امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->