ویدئو | منصور ضابطیان در «آپارات» میزبان ستارگان دوران مدرن می‌شود ویدئو | بخش هایی از گفتگوی جنجالی محمدحسین مهدویان با هوشنگ گلمکانی حادثه در تنکابن | یادی از مرحوم منوچهر حامدی خراسانی، بازیگر سینما و تلویزیون تمدید مهلت ارسال اثر به نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر به نام مادر | مروری بر مشهورترین مادر‌های سینمای پس از انقلاب اسلامی بومیان جزیره سی پی یو آموزش داستان نویسی | شکل مولکول‌های جهان (بخش اول) همه چیز درباره فیلم گلادیاتور ۲ + بازیگران و خلاصه داستان نقش‌آفرینی کیانو ریوز و جیم کری در یک فیلم کارگردان فیلم ۱۰۰ ثانیه‌ای ردپا: پیام انسانی، رمز موفقیت در جشنواره‌های جهانی است اسکار سینمای اسپانیا نامزدهای خود را معرفی کرد برج میلاد، کاخ چهل و سومین جشنواره فیلم فجر شد آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (٢ دی ١۴٠٣) استوری رضا کیانیان در واکنش به بستری‌شدن محمدعلی موحد و آلودگی هوا + عکس صوت | دانلود آهنگ جدید بهرام پاییز با نام مادر + متن صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
سرخط خبرها

گپ‌وگفتی با بیژن بیرنگ، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینما و تلویزیون ایران | دیگر رُند بازار نیستم

  • کد خبر: ۷۰۰۵۲
  • ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۳
گپ‌وگفتی با بیژن بیرنگ، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینما و تلویزیون ایران | دیگر رُند بازار نیستم
آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل یک گپ دوستانه و صمیمانه است. بیژن بیرنگ هم نقد می‌کند و هم از دل‎نگرانی‌هایش سخن می‌گوید. در این گپ‌وگفت صمیمی از بازار این روز‌های عرصه تصویر (فیلم و سریال) سخن می‌گوید و اینکه چرا در این بازار جایی ندارد و به قول خوش «رُند بازار» نیست.
مجید ادیبی | شهرآرانیوز - در نخستین سال‌های دهه ۷۰ بود که با وجود تعداد انگشت‌شمار شبکه‌های تلویزیونی در ایران، مخاطبان بی‌شماری برای دیدن یک سریال لحظه‌شماری می‌کردند. سال ۱۳۷۵ مجموعه تلویزیونی «خانه سبز» به کارگردانی و تهیه‌کنندگی بیژن بیرنگ و مرحوم مسعود رسام محبوبیتی عجیب نزد مردم ایران به‌دست آورد. این زوج هنری پیش از آن هم سریالی به نام «همسران» را روی آنتن تلویزیون برده بودند، اما «خانه سبز» با هنرنمایی زنده‌یادان خسرو شکیبایی، حمیده خیرآبادی و داریوش اسدزاده توانست جایش را در قلب خانواده‌های ایرانی باز کند.
 
این سریال از یک سو پله پیشرفت چهره‌هایی همچون رامبد جوان و آتنه فقیه‌نصیری هم بود که علاوه بر جذابیت‌های بازی نسل نو آن روز‌های تلویزیون در کنار چهره‌های مشهور سینمای ایران، برگ برنده‌ای دیگر هم داشت که پرداخت خلاقانه موضوع‌های روز و فیلم‌نامه‌ای باورپذیر و واقعی از یک خانواده ایرانی، این مجموعه تلویزیونی را برای همیشه در تاریخ سریال‌سازی ایران ماندگار کرد؛ هرچند که سال‌هاست دیگر از مجموعه‌های استخوان‌داری همچون «خانه سبز» و سازندگان آن خبری نیست. مسعود رسام آبان ۱۳۸۸ با زندگی وداع گفت و بیژن بیرنگ که پس از آن کارگردانی و تهیه‌کنندگی ده‌ها اثر سینمایی و تلویزیونی را در کارنامه خود ثبت کرد، این روز‌ها در دهه هفتم زندگی‌اش دارد به دور از حاشیه همچنان به دغدغه‌هایش در حوزه تولید برنامه می‌پردازد.
 
بیرنگ دانش‌آموخته فناوری آموزش از دانشگاه کالیفرنیای آمریکاست و پیش از آنکه با مجموعه‌های «همسران» و «خانه سبز» در ذهن و خاطره مردم ماندگار شود، فعالیت‌های درخور توجهی را در حوزه تصویر به یادگار گذاشته است. در دهه ۶۰ مجموعه مشهور «چاق و لاغر» را کارگردانی کرد و در همان سال‌ها فیلم سینمایی «علی و غول جنگل» را روی پرده سینما برد.
 
فعالیت‌های بیرنگ در حوزه کودک و نوجوان به همین ۲ اثر محدود نمی‌شود و چه بسا بسیاری از متولدان دهه‌های ۶۰ و ۷۰ خاطرات فراوانی از سریال‌هایی مانند «دنیای شیرین»، «دنیای شیرین دریا»، «مجید دلبندم»، «قطار ابدی»، «سیب خنده» و... در ذهنشان نقش بسته است که امضای بیرنگ را می‌توان در آن‌ها به‌عنوان کارگردان یا تهیه‌کننده دید. آثاری که هرکدام به‌نوبه خود تأثیری به‌سزا در پرورش یک نسل داشتند.

حالا، اما وضعیت کمی متفاوت است. سال‌هاست که از بیژن بیرنگ در عرصه تولیدات سینمایی و تلویزیونی خبری نسیت. شاید بی‌مهری‌هایی که او دیده، یا قهر او با فضایی که تمایلی ندارد در آن دست به تولید بزند، باعث شده است تا نسل‌های امروز از او کمتر بدانند و از دیدن کارهایش محروم شوند.
 
او این روز‌ها فقط در بستر فضای مجازی و صفحه شخصی‌اش در اینستاگرام ویدئو‌های کوتاهی با عنوان «من بیرنگ» را تولید می‌کند و به‌واسطه آن حرف‌هایش و دغدغه‌هایش را با مخاطبانش در میان می‌گذارد. آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل یک گپ دوستانه و صمیمانه است. او در این گپ‌وگفت هم نقد می‌کند و هم از دل‎نگرانی‌هایش سخن می‌گوید. بیژن بیرنگ هنرمندی صاحب اندیشه است و نقدهایش نیز پشتوانه‌های نظری جامعه‌شناسانه دارد. در این گپ‌وگفت صمیمی از بازار این روز‌های عرصه تصویر (فیلم و سریال) سخن می‌گوید و اینکه چرا در این بازار جایی ندارد و به قول خوش «رُند بازار» نیست.

 

جناب بیرنگ! دلمان برایتان تنگ شده است و خیلی‌ها دوست دارند بدانند آدمی که کلی کار خوب و حرفه‌ای تولید و خاطرات خوبی را برای مردم درست کرده، الان کجاست و چه می‌کند؟

الان روی کاناپه نشسته‌ام، طبق معمول، تلویزیون هم نگاه می‌کنم، طبق معمول! این شبکه‌ها کاری می‌کنند که سرت گرم باشد و باید از ماهواره تشکر کنیم.

 

تلویزیون خودمان چطور؟

الان که از تلویزیون حرف می‌زنیم، یعنی ماهواره، یعنی شبکه نمایش خانگی، یعنی هرچه از صفحه تلویزیون دیده می‌شود.


 

چندسالی است که برنامه‌ای به سفارش شبکه‌های سیما در دست تولید ندارید. قهر کرده‌اید یا کم‌لطفی دوستان بوده است که سراغتان نیامده‌اند، یا شما تمایلی به همکاری ندارید؟ ماجرا چیست؟

واقعیت این است که از حدود ۲۰ سال پیش مشکلاتی پیش آمد که دیگر نتوانستیم با سازمان (صداوسیما) در ارتباط باشیم. ما با این وضعیت به یک تعاملی رسیده‌ایم؛ چیز‌هایی که من می‌خواهم، امکان ساختنشان نیست و چیز‌هایی که آن‌ها می‌خواهند، من امکان ساختنش را ندارم. مدتی هم با خودم می‌گفتم که دوره‌ام گذشته است.


این که حرف اشتباهی است!

واقعا؟! نه حرف اشتباهی نیست. البته الان واژه بهتری برای این ماجرا پیدا کرده‌ام و آن این است که ما «رُند بازار» نیستیم. وضعیت خیلی‌های دیگر مثل من همین است. ما الان رند بازار نیستیم، یا بازار تصورش این است که ما رُندش نیستیم. آن‌ها فکر می‌کنند مردم فلان‌کالا را می‌خواهند، درصورتی‌که ممکن است اشتباه فکر کنند و آنچه فکر می‌کنند که رند بازار است، درواقع نیست. در این بازار برخی کار‌ها را نمی‌توانیم انجام بدهیم یا بعضی کار‌ها از ما برنمی‌آید و با اینکه پیشنهاد هست، کار نمی‌کنیم. چون امکان کار پیش نمی‌آید.

ممکن است در ذهن خیلی‌ها این سؤال مطرح شود که درخواست‌های مدیران شبکه‌های سیما از بیژن بیرنگ چیست؟

اتفاقا خواسته‌های خاصی هم نیست. دعوت می‌شویم، می‌رویم، صحبت می‌کنیم و همه‌چیز هم خیلی محترمانه برگزار می‌شود، ولی بعدش می‌بینیم که اتفاقی نیفتاده است! شاید صحبت‌هایی که در آن جلسات می‌کنیم و به نظر خودمان هم خیلی خوب صحبت کرده‌ایم، آن چیزی نبوده است که دوستان می‌خواسته‌اند بشنوند. مثل «نان به تنور نمی‌چسبد» مثل ماست.
 
گپ‌وگفتی با بیژن بیرنگ، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینما و تلویزیون ایران | دیگر رُند بازار نیستم

 

بیشتر توضیح می‌دهید؟

وضعیتی که من می‌خواهم، کمی متفاوت است. رویه‌ام همیشه این است که در آثارم به‌روز کار می‌کنم. همه سریال‌هایی که کار کردم، این‌طور بود که هفته‌ای یک متن می‌نوشتیم و فیلم را می‌ساختیم و بعد پیوسته با مخاطب در تماس بودیم. همواره این روند کاری را دنبال می‌کردیم و البته نوعی اعتماد هم وجود داشت. الان همه‌چیز بر پاشنه نبود اطمینان و اعتماد می‌چرخد. با توجه به رویه‌ای که در برنامه‌سازی دارم، فکر می‌کنم مدیران سیما هم کمی وحشت کنند و از خودشان بپرسند «برنامه هفته آینده چه خواهد بود؟ الان در مغز بیرنگ چه می‌گذرد؟» آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند و اگر من هم جای آن‌ها باشم، کمی احتیاط می‌کنم. این نه فقط در تلویزیون، بلکه در شبکه نمایش خانگی هم وجود دارد. آن روز‌ها همه کارهایمان هفتگی تولید می‌شد و به همین دلیل با مخاطب کار را پیش می‎بردیم. چون بازخورد مخاطب برای ما مهم بود. برای نمونه، در «خانه سبز» با ازدواج «فرید» (رامبد جوان) و «لیلی» (آتنه فقیه‌نصیری) ماجرایی شروع می‌شد و آخرش به جایی می‌رسیدیم که مسئله ما می‌شد ردشدن یک بزرگراه از روی باور‌های سبز اهالی یک خانه. ما همین‌طور که با مخاطبان پیش می‌رفتیم، با آن‌ها نیز رشد می‌کردیم.
 

البته مخاطب هم آن را می‌پذیرفت و احساس می‌کرد بخشی از زندگی خودش به نمایش گذاشته می‌شود. خود من آن سال‌ها در ابتدای جوانی بودم و هربار پیگیر بودم که مثلا برای شخصیتی مانند «فرید» قرار است چه اتفاقی بیفتد، یا «رضا» چطور با یک چالش روبه‌رو می‌شود. همه این‌ها بخشی از ذهن ما بود و خودمان را در زندگی شخصیت‌های داستان می‌دیدیم. به گمانم الان جای این چیز‌ها و این نوع اندیشه برنامه‌سازی در تولیدات تلویزیون ما خیلی خالی است!

دلیلش این است که سریال‌های امروز با مخاطبان جلو نمی‌روند. من در سریال «خانه سبز» می‌توانستم به این فکر کنم که در یک قسمت از سریال درباره مسائل یک جانباز هم صحبت کنم و تماشاگر هم آن را می‌پذیرفت، یا درباره تهاجم فرهنگی صحبت می‌کردیم. همه این‌ها بر اساس نیاز مخاطب جلو می‌رفت؛ و اتفاقا همان چند قسمتی که «خانه سبز» از مسئله تهاجم فرهنگی سخن گفت، خیلی هم گرفت و تأثیر مثبتش را روی مخاطب گذاشت. به‌ویژه که تهاجم فرهنگی را با آن شکل نمادین به تصویر کشید و مسخ‌شدن اعضای یک خانواده را. پیامی که شما درباره تهاجم فرهنگی دادید، آن زمان تأثیری به‌مراتب بیشتر از دیگر فعالیت‌های فرهنگی با این موضوع داشت و بسیاری از کار‌های انجام‌شده در شکل‌های دیگر در مقابل آن چندقسمت ابتر به نظر می‌رسید. البته این نظر من است!
 
این یعنی با مخاطب جلورفتن. هم خودت رشد می‌کنی و هم مخاطبت. مخاطب عادت می‌کند و تو را هم در ادامه همراهی می‌کند. اما الان وضعیت این‌گونه است که به تو می‌گویند ۳۰ متن بنویس و بیاور. من نمی‌توانم این کار را بکنم. چون نوشتن این ۳۰ متن یعنی یک عمر. من معتقدم موضوع‎ها را در مسیر باید پیدا کنم و در این مسیر هدفم را هم پیدا می‌کنم. برای من کشف و شهود مهم است؛ موضوعی که امروز «رُند بازار» نیست.

 
گپ‌وگفتی با بیژن بیرنگ، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینما و تلویزیون ایران | دیگر رُند بازار نیستم

 

پس این رند بازار بودن به چه معناست؟

باید آن را بشکافیم. الان رند بازار ملودرام می‌خواهد؛ ملودرام‌های خیلی معمولی. این بدان معنا نیست که من از ملودرام بدم بیاید، بلکه این نوع، کار من نیست. من سریال‌سازی را از این جنس نمی‌بینم، طرح مسائل خانوادگی را هم این‌طور نمی‌بینم. اگر من عمری را می‌گذارم پای تولید یک اثر و در کنار من، مخاطب هم عمرش را می‌گذارد برای دیدن آن، بالاخره باید به تعالی و رشد همدیگر کمک کنیم.
 
حالا در شکل اول که رند بازار امروز است، فیلم‌سازان حرفه‌ای باید برای معاش دائم تولید کنند تا دست‌کم سالی یک اثر در کارنامه‌شان باشد. اینجا من در این بازار نیستم. چون هروقت احساس کنم حرفی برای گفتن داشته باشم، باید اثری تولید کنم. به همین دلیل اتفاقی نمی‌افتد و هیچ اشکالی هم ندارد. حالا فرض کنید چند کار هم ساخته‌ایم و مردم هم سرگرم شده‌اند. نتیجه‌اش چیست؟ اگرچه مسئله من حتما سرگرمی مردم هم هست.
 

یعنی فراتر از سرگرم‌کردن مخاطب فکر می‌کنید و می‌اندیشید؟

قرار هم نیست مثل همه فکر کنم تا در این بازار بمانم. می‌گویند پراید رند بازار است. یعنی تا به بازار ببری، آن را می‌خرند. در اینجا خودرو‌هایی هم هستند که اتفاقا خیلی هم خوب‌اند، اما مشتری چندانی ندارند و باید برای فروش آن‌ها وقت بگذاری. به همین دلیل این روز‌ها روی کاناپه دراز کشیده‌ام! (می خندد)
 

نکته‌ای که درباره رندبودن و مشتری‌داشتن در این بازار تولیدات تصویری اشاره کردید و می‌خواهم بیشتر درباره آن با هم گپ بزنیم، این است که تعداد زیادی از سریال‌هایی که از تلویزیون پخش می‌شود، دارند حجم زیاد و اغراق‌شده‌ای از خشونت را به تصویر می‌کشند. شاید در نگاه اول کارگردان‌ها به‌دنبال این باشند که به گفته شما ملودرامی معمولی را در کارشان ارائه دهند، اما برای جذابیت‌بخشیدن به اثرشان خشونت اغراق‌شده را چاشنی کارشان می‌کنند و شاید حواسشان به این هم نباشد که دارند چه چیزی را به جامعه تزریق می‌کنند. آیا این‌ها رند بازار است؟ ارائه تصاویری از انواع خشونت و درگیری‌های فیزیکی و کلامی که فراوانی آن در مجموع تولیدات فیلم و سریال ایران معنادار است. دوباره برگردیم به دهه ۷۰ و زمانی که سریال‌هایی مثل «خانه‌سبز» میلیون‌ها بیننده را پای تلویزیون نگه می‌داشت. بدون آنکه حرفی از خشونت بزند، حال مردم را خوب می‌کرد. این بدان معنا نیست که مردم آن زمان مشکل نداشتند یا درگیر خشونت و نظایر آن نبودند. نکته در این است که این حجم از خشونت ارائه‌شده در تولیدات ما چه اثراتی بر روح و روان مخاطب می‌گذارد؟

منظورتان از تلویزیون کدام است؟ تلویزیون خودمان یا دیگران؟

مقصود من شبکه‌های تلویزیونی خودمان است.

چون ما پلت‌فرم‌های وی‌اودی را هم داریم که باید آن را هم در زمره تلویزیون به شمار آوریم.
 

بله، منظور من از تلویزیون هم شبکه‌های سیما و هم شبکه نمایش خانگی است.

ما نتوانستیم در این سال‌ها تلویزیون خصوصی راه بیندازیم. الان شبکه نمایش خانگی دارد همان نقش تلویزیون خصوصی را با مجموعه تولیداتش ایفا می‌کند. امروز دوره تلویزیون‌های کابلی و کانال‌های مختلف آن گذشته است. ما داریم در دوره اینترنت زندگی می‌کنیم و من با موبایلم همه شبکه‌ها را تماشا می‌کنم، درصورتی‌که تلویزیون خانه من از صبح تا شب پارازیت دارد. حتی از طریق ماهواره برنامه‌های شبکه‌های داخلی را نمی‌توانم ببینم.

اگر به سؤال شما برگردیم، در برنامه‌سازی و به‌ویژه در مفهوم کلی آن کارکردن در مدیا، یک بخش مهمی هست به نام نیازسنجی که تو بدانی نیاز جامعه امروزت چیست. الان ما در بیشتر مواقع نیاز را با سلیقه مردم اشتباه می‌گیریم؛
 

و این نکته مهمی است.

فکر می‌کنیم نیاز مردم چیزی است که داریم به آن‌ها می‌دهیم. برای نمونه تاک‌شو (برنامه‌های گفتگو محور) می‌سازیم، ملودرام می‌سازیم، کار جنایی می‌سازیم و فکر می‌کنیم این‌ها نیاز مردم است، درحالی‌که باید کسانی در رسانه پژوهش کنند و نیازسنجی جامعه را انجام دهند و بر اساس آن برنامه تولید شود. باید به این درک برسیم که در وضعیتی که بیماری کرونا همه مردم را خانه‌نشین کرده است، باید به چه نیاز مردم پاسخ بدهیم. شاید نیاز مخاطب در این اوضاع فقط خندیدن نیست. شاید نیاز دارد که دائم با او درباره حفظ سلامتی‌اش حرف زده شود. یا اگر وضعیت اقتصادی دارد به مردم فشار زیادی وارد می‌کند، ما باید تاک‌شو‌هایی بسازیم که بتواند در این اوضاع سخت تورم به مردم بگوید چطور زندگی کنند. این می‌تواند به شکل‌های مختلف و بر اساس نیاز‌های مردم ساخته شود، درحالی‌که ما اصلا درباره این نیاز‌ها در رسانه‌هایمان پژوهش نمی‌کنیم. مسئله را پیدا نمی‌کنیم و اگر آن را ببینیم، از کنارش به‌سادگی گذر می‌کنیم. در این وضعیت می‌بینیم که کاری کمدی تولید می‌شود. گاهی به اشتباه فکر می‌کنیم، چون جامعه ما اضطراب و مشکل دارد، باید برای کم‌کردن آن برنامه کمدی تولید کنیم
 
الان مسئله جامعه ما این است که مردم احساس نبود امنیت می‌کنند. اینجا مفهوم امنیت به‌معنای امنیت پلیسی و نظایر آن نیست. امنیت یعنی اینکه فردایمان را چطور در این وضعیت اقتصادی بگذرانیم. در این وضعیت شاید تراژدی بیشتر به کار مخاطب بیاید تا کمدی. مخاطب باید بتواند با قهرمان‌های قصه هم‌ذات‌پنداری کند. اینکه کمدی‌هایی تولید کنیم که همه اتفاق‌های این مملکت را لوث کند، مثلا رشوه‌خواری، دزدی و حق مردم خوردن را عادی کنیم و قبح این مسائل را بریزیم، داریم به مخاطب این پیام را می‌دهیم که «دنیا همین است، اگر سر هم کلاه نگذاریم زندگی نمی‎چرخد.» حالا بررسی کنید و ببینید چقدر دارند روی این زمینه کار می‌کنند. سرمایه‌‎گذاری‌ها از طرف کسانی است که دارند همین کار‌ها را می‌کنند و جامعه را به همان سویی که می‌خواهند می‌برند. الان صحبت پول‌های کثیف در سینما و تولیدات شبکه نمایش خانگی مطرح است. کسی که پولش کثیف به دست آمده است، باید برنامه‌ای را حمایت کند که بتواند دزدی او را توجیه کند. یک جایی ما پول‌شویی می‌کنیم و جایی هم مغزشویی. این‌ها که نیاز جامعه نیست، نیاز تعدادی از افراد است که منافعشان در تولید برنامه‌ها و این نوع محتوا‌ها گره خورده است.
 
گپ‌وگفتی با بیژن بیرنگ، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینما و تلویزیون ایران | دیگر رُند بازار نیستم
 
در همین تاک‌شو‌ها و سریال‌ها و سینمای خانگی که نگاه می‌کنیم، یک نیاز مهم دیده نمی‌شود و آن «عشق» است. من همیشه در کارهایم فکر کرده‌ام که باید موضوع اصلی من عشق باشد. این را در «همسران»، «دنیای شیرین دریا»، «مجید دلبندم» و... هم نشان داده‌ام. در «سیب خنده» و «قطار ابدی» هم به‌دنبال نشان‌دادن همین عشق بودم. اینجا «عشق» به این معناست که درباره مسائل اجتماعی صحبت کنم و عاشقانه درباره مفهوم کلمات صحبت کنم و مخاطب هم آن را درک کند و حس کند که بیرنگ دارد به آن‌ها عشق می‌دهد.
 
وقتی عشق را سال‎ها از قلمروی نمایش حذف کنیم، همین اتفاق‌هایی می‌افتد که داریم درباره آن‌ها با هم گپ می‌زنیم. من در این سال‌ها ندیدم و به‌ندرت پیش می‌آید که سریال یا فیلم سینمایی ببینم که در آن عشق جاری باشد. وقتی عشق را حذف کنیم، خروجی کار‌ها مردانه می‌شود.
 
گپ‌وگفتی با بیژن بیرنگ، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینما و تلویزیون ایران | دیگر رُند بازار نیستم
 
عشق بین زن و مرد اتفاق می‌افتد و، چون عشق را حذف کرده‌ایم، درنتیجه شخصیت‌های فیلم‌ها باید همدیگر را بکشند. من کمی فراتر از این ماجرا را می‌بینم و شاید نویسندگان و سازندگان آثار نمایشی ما عشق را باور ندارند، شاید در زندگی عاشق نشده باشند. من با نویسندگان جوان کار کرده‌ام و دیده‌ام که به زیبایی و مفهوم والای عشق یک زن و مرد فکر نمی‌کنند.
 
تکلیف ما در تولیدات شبکه‌های سیما هم مشخص است. عشق یعنی ازدواج. از همان اول همه می‌خواهند با هم ازدواج کنند. خب حالا ازدواج هم کردی، بعدش چی؟ از همه مهم‌تر این است که دارند ازدواج‎های ابلهانه را به تصویر می‌کشند و وقتی نگاه می‌کنی، می‌توانی حدس بزنی که سرنوشت این ازدواج‌ها جدایی است!

جامعه ما به عشق نیاز دارد. پس به برنامه‌سازی نیاز دارد. باید عاشقانه مخاطبش را دوست بدارد و به او عشق بورزد. چون مشکلات مادی و عاطفی برایش مهم است.
 
وقتی فیلمی را می‌بینم، این سؤال را مطرح می‌کنم که آیا فیلم محترمی است؟ وقتی فیلمی محترم باشد، یعنی سازنده‌اش محترم است. از یک انسان محترم هیچ‌وقت چیز‌های ناجور و خلاف مصالح روحی، روانی و اخلاقی جامعه بیرون نمی‌آید. همه نویسنده‌ها و کارگردان‌های خوب دنیا و همه کسانی که در تاریخ هنر باقی ماندند و ماندگار شدند، آدم‌های محترمی بوده‌اند و درنتیجه آثار آن‌ها نیز محترم است. فردوسی محترم است، به همین دلیل شاهنامه هم محترم است...
 

و بیش از هزارسال هم دوام آورده...

دقیقا. خیام، مولوی و.... همه این بزرگان ادبیات ما انسان‌های محترمی بوده‌اند که با شاهکارهایشان در تاریخ ماندگار شده‌اند. در نویسندگان و شاعران بزرگ معاصر ما هم کسانی مانند دانشور‌ها و آل‌احمد‌ها و بهبهانی‌ها و... همه محترم‌اند. در هالیوود کسی مانند اسپیلبرگ، آدم محترمی است و آثارش ماندگار شده است. والت دیزنی محترم است، چون یک عمر را برای بچه‌ها گذاشته است.
 

در مواقعی برای اینکه ضدخشونت عمل کنیم، باید آن خشونت را به تصویر بکشیم، اما به‌شرطی که تأثیر مثبت آن در تصویرسازی ما از خشونت هویدا شود و آن اثر را به ضدخشونت تبدیل کند. الان چنین چیزی را نمی‌بینیم. چون فیلم‌های ما در فرایندی همیشگی بازتولید خشونت می‌کنند.

در هر کاری که عشق حذف شود، خودبه‌خود خشونت هم پررنگ می‌شود. به همین سریال‌های ترکی، فیلم‌های هندی و سریال‌های آمریکایی نگاه کنید. در هیچ‌کدام نمی‌بینیم که عشق را حذف کرده باشند. سریال «فرندز» درباره عشق ۶ جوان به همدیگر است. تعجب می‌کنم از خودمان، وقتی فیلم و سریالی را می‌بینیم که عشق در آن نیست. نه‌تن‌ها عشق در آن نیست، که ضدعشق هم هست. به چند نمونه اخیر همین سریال‌های نمایش خانگی نگاه کنید. تصویر ارائه‌شده از زنان و مردان بد است. آدم‌هایی را می‌بینیم که دارند از هم سوءاستفاده می‌کنند. در این سریال‎ها می‌بینیم زن‌ها و مرد‌ها دائم به هم دروغ می‌گویند، کلک می‌زنند و به هم خیانت می‌کنند. خب نتیجه چه می‌شود؟ چه‌چیزی به خورد جوان امروز می‌دهیم؟ ما داریم با این تصاویر تن‌فروشی را رواج می‌دهیم.
 

نکته تلخ و گزنده و، اما واقعیت این روز‌های جامعه ماست.

حالا به برنامه‌هایی که می‌سازیم نگاه کنید. ما داریم چه‌چیزی را ترویج می‌کنیم؟

پیامد‌های منفی فراوانی هم روی ذهن و روح مخاطب می‌گذارد. شاید بخشی از این تبعات الان خودش را نشان ندهد، اما باید نگران ۵ یا ۱۰ سال بعد بود. به‌نظرم این بحران مثل یک کوه یخ است که الان بخش بیرون از آب آن را می‌بینیم و بخش بزرگ‌تر آن که زیر آب است، الان دیده نمی‌شود و همان بخش نادیده می‌تواند اثرش را در نسل‌های آینده ما نشان دهد.

من می‌گویم الان تأثیرش را گذاشته است. ببینید ارتباطات دختران و پسران ما چگونه است. ما اثرات منفی آن را الان داریم می‌بینیم.
 

حالا که نبود عشق در تولیدات نمایشی ما اتفاق افتاده است، چطور جلو این فاجعه را بگیریم و چطور این چینی شکسته با آن تکه‌های خردشده را به هم بچسبانیم؟

باید محترم باشیم. باید محترم‌بودن را ترویج بدهیم. باید دعا کنیم همه ما که داریم در رسانه کار می‌کنیم، ابتدا محترم‌بودن را خودمان مشق کنیم تا مخاطب هم برای ما احترام قائل باشد و از ما محترم‌بودن بیاموزد.
 
الان مشکل این است که در ۲ قرن اخیر رسانه دارد حقیقت را تعریف می‌کند. واقعیت را نمی‌گوید، اما حقیقت را تعریف می‌کند و به مخاطب می‌گوید عشق این است، رفاه آن است، عدالت این است، آزادی آن است. در کنار رسانه‌ها، بنگاه‌های اقتصادی هم نفع خودشان را می‌برند و رسانه‌ها نیز به‌نوعی با بنگاه‌های اقتصادی هم‌سو می‌شوند. اینجاست که رسانه هم‌سو با آن بنگاه اقتصادی چگونه‌زیستن را ترویج می‌کند. نگاه کنید به محتوای تولیدی رسانه‌ها. تعریفشان از عشق این است که مردی برای همسرش یا عشقش ماشین بخرد و اگر زنی چنین مردی نصیبش نشود، سرش بی‌کلاه می‌ماند. من نمی‌خواهم این موضوع را به همه جامعه تعمیم بدهم، اما بخشی از جامعه ممکن است تحت‌تأثیر این نوع فرهنگ‌سازی و سبک زندگی قرار بگیرد. وقتی این زمینه در رسانه‌های ما ایجاد شود، از آن سوی دیگر همان کارخانه‌های تولید مد هم رونق می‌گیرند و رسانه را بهترین هدف برای منافعشان می‌بینند. حالا پول این تولید محتوا هم از جیب همان آقایان (صاحبان سرمایه) باید پرداخت شود. حالا شکل ارتباط چطور باید باشد که جیب آن‌ها خالی شود؟ ارتباطات زالویی؛ خون همدیگر را بمکیم.

 

جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز قدری مانند «پیر بوردیو» هم به شکل‌گرفتن حلقه‌های مصرف در یک جامعه اشاره می‌کند و به عایدی نصیب صاحبان سرمایه هم می‌پردازد. حرف بوردیو این است که انسان معاصر به‌واسطه صاحبان سرمایه و کالا استثمار می‌شود و این اتفاق را رسانه و تولیدات رسانه‌ای رقم می‌زنند.

این اتفاق می‌افتد و شما هم کاری نمی‌توانید بکنید. موضوع عرضه و تقاضاست. شما فرهنگی را می‌سازید و بر مبنای همان، ماده جدید می‌سازید و باز دوباره همین ماجرا ادامه دارد و بر مبنای فرهنگ جدید، مصالح جدید ساخته می‌شود و بعد وضعیتی که الان شاهدش هستیم، اتفاق می‌افتد. اگر بخواهیم حرف‌های عمیق بزنیم، کسی حاضر نیست گوش کند. چطور می‌شود با آدم‌هایی که فکر می‌کنند زندگی یعنی کلاه‌گذاشتن سر دیگران و خودمان و سوءاستفاده‌کردن و... بنشینیم درباره عشق صحبت کنیم؟ مسئله این آدم‌ها عشق نیست.
 

چطور می‌شود که آدم رند بازار نمی‌شود؟

با این توضیحات، خیلی‌ها رند بازار نیستند. الان اگر بیضایی و تقوایی هم فیلم بسازند، رند بازار نیستند. یا آثار دولت‌آبادی در حوزه ادبیات داستانی امروز رند بازار است؟ حالا در هر زمینه‌ای می‌تواند این ماجرا ادامه داشته باشد؛ در حوزه موسیقی و.... پسر من یک موزیسین بسیار عالی است، اما به این نتیجه رسیده است که از موسیقی نمی‌شود پول درآورد و بهتر است از جایی دیگر کسب درآمد کند تا بتواند موسیقی دل‌خواهش را بسازد؛ و احتمالا مخاطب خودش را هم پیدا کند.
 
اتفاقا بهتر هم می‌تواند کار کند، وقتی از جایی دیگر به‌جز موسیقی کسب درآمد کند و تأمین مالی باشد. من به او گفتم که عزیزم! رند بازار نیستی! رند بازار همان‌هایی هستند که سالن‌های کنسرت را پر می‌کنند. نه ملودی دارند، نه شعر خوبی دارند، نه ارکستراسیون خوبی دارند. علم موسیقی هم ندارند، ولی می‌توانند یک سالن را پر کنند و خواننده‌اش میلیاردی پول دربیاورد. این رند بازار بودن مسئله مهمی است.

به گمانم ما اهالی رسانه، دست‌کم در عرصه رسانه‌های مکتوب، خیلی کم به این موضوع‌ها پرداخته‎‌ایم. حتی درمواقعی خود رسانه‌ها نیز آلوده این فضا شده‌اند.

زمانی در این مملکت کتاب‌های جیبی چاپ می‌شد، کتاب هفته چاپ می‌شد و همه بزرگان ادبیات و هنر آنجا بودند و می‌نوشتند و اتفاقا همه مردم هم آن کتاب‌ها را می‌خریدند. زمانی آن‌ها رند بازار بودند.

در این ماجرا همه کوتاهی کردند و مطبوعات به‌نظرم خیلی بیشتر. زمانی مطبوعات نقد می‌کردند و ما از ترس آن‌ها نمی‌توانستیم کاری را بسازیم. برای ما مهم بود که مطبوعات چه می‌نویسند و به‌واسطه آن متوجه خواست مردم می‌شدیم. الان نقد جدی از مطبوعات رخت بسته است و برخی نویسنده‌ها از صاحبان فیلم‌ها پول می‌گیرند که از تولیدات آن‌ها خوب بنویسند. نمی‌خواهم به اهالی مطبوعات جسارت کنم و این موضوع را به همه تعمیم بدهم، اما نتیجه آن را داریم می‌بینیم.

نه فقط در عرصه هنر، بلکه در عرصه‌های مختلف این اتفاق می‌افتد. مثلا در حوزه ورزش به‌جای نقد یک جریان فاسد در فوتبال، ممکن است خود رسانه هم با آن جریان هم‌سو شود. باید صادقانه بپذیریم که این مشکلات و آسیب‌ها وجود دارد.

اینکه می‌گویم رند بازار نیستم، به این معنا نیست که نتوانم فیلم تولید کنم، اما آن آدمی که برای تأمین منافعش روی برخی آثار سرمایه‌گذاری میلیاردی می‌کند، سراغ من نمی‌آید. چون نمی‌توانم خواسته‌های آن آدم را انجام دهم؛ بنابراین سرمایه‌اش را جای دیگر می‌برد.
 
الان آدم‌هایی هستند که خودشان می‌دانند رند بازار یعنی چه. آدم‌هایی مثل من هم نمی‌توانند مقاصد آن‌ها را برآورده کنند. چون بیرنگ هیچ‌وقت دزدی و بی‌عدالتی را توجیه نمی‌کند.

الان جوان‌هایی می‌آیند پیش من و می‌گویند اکثریت جامعه دارند این‌طور فکر می‌کنند. من در پاسخ به آن‌ها یک جمله دارم و معمولا هم متوجه حرف من نمی‌شوند، یا اگر متوجه شوند، اهمیت نمی‌دهند. می‌گویم اگر همه یک‌جور فکر می‌کنند، به این معنا نیست که دارند درست فکر می‌کنند. شاید بین یک ملت یک نفر دارد درست فکر می‌کند.
 
طبع من الان این است که بروم در اینستاگرام «من و بیرنگ» را بسازم. آنجا بگویم که تفاوت پرنده با پرنده چیست. خیلی وقت‌ها برای ما توهم پرواز به وجود آورده‌اند و آن را جای پرواز به ما قالب کرده‌اند. برای ما توهم پول‌دارشدن و ثروتمندشدن درست می‌کنند و بعد اسم این‌ها را می‌گذارند پرواز. عده‌ای هم هستند که آن را باور می‌کنند و پرواز می‌کنند. در این وضعیت است که ترجیح می‌دهم ۴ صفحه بنویسم و خودم هم آن را اجرا کنم.
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->