مسعود نبی دوست | شهرآرانیوز - اسمش «عبدالکریم صادقی مداح» است. مردم آن سالهای مشهد ولی، همانها که در قهوه خانه خیابان طبرسی به تماشای پرده خوانی اش میایستادند، به او میگفتند «صادق علی شاه»؛ نقال خوش نفس آن دههها که سیمای درویش گونه بی کشکول و تبرزینی داشت و پیش نقل رستم و اسفندیار، احکامی از شکیّات و سفر و حضر هم میگفت، لابد از رساله آقای خویی که مقلدش بود.
حالا، اما یاد «صادق علی شاه» شاید در یاد کمتر کسی مانده باشد، الا همانها که از معرکه گیریهای دم بست آن سالها یادشان است و همانها هم شاید ندانند که «صادق علی شاه» آخرش چه شد. پسری، دختری، نوهای از او مانده یا نه و «حاج جعفر ماه رخسار»ی که حالا نقل او را میگوید، زندگی اش کی و کجا با حاج عبدالکریم پیوند خورده است؟
حاجی اصالتش جاغرقی بود، ولی بزرگ شده مشهد و محله عیدگاه. بعدها، ولی گذر زندگی اش رسیده بود به کوچه تنگ قبرمیر در پایین خیابان. همان جایی که عمه من هم زندگی میکرد و همین هم سبب آشنایی شد تا قصد ازدواج که کردم، بشوم آخرین داماد حاجی. حاجی توی شناسنامه متولد ۱۲۸۲ بود. البته خودش میگفت پدرش شناسنامه را پنج سال دیرتر گرفته. یعنی همان زمان هم که من با ایشان آشنا شدم، سن و سالی داشت. یادم هست حتی از احمدشاه هم تعریف میکرد.
مرد راستگو و اصیلی بود، درست و حسابی. خوشخو بود. با چهرهای درشت و به خصوص. یک حالت نیمچه درویشی هم داشت. نه اینکه درویش باشد. متشرع و خیلی هم روحانی دوست بود. برای همین، من هم که رفتم خواستگاری، تا دید طلبه ام، راحت جواب داد. مقلد مرحوم آقای خویی هم بود. هر دخترش را هم که عروس میکرد، یک رساله آقای خویی هم میگذاشت سرجهازش؛ یک قرآن، یک رساله و یک صحیفه سجادیه. یادم هست خیلی هم سحرخیز بود. شب ساعت ۹ میخوابید. اذان نگفته هم بیدار بود و میرفت طرف فلکه حضرتی، برای نقالی اش. نظرش هم این بود که خدا روزی را به بیدارشوندگان اول صبح میدهد؛ و این لقب «صادق علی شاه» از کجا آمده بود؟
یک وقتی از ایشان پرسیدم. گفت: «اسمی است که مردم خودشان روی من گذاشته اند.» به خاطر همان حالت نیمچه درویشی بود که ایشان داشت.
خودشان میگفتند که پدرشان زود فوت کرده و مادرشان بعد از آن زن مردی شده که نقالی بلد بوده. همان وقت، شوهر مادرشان برای نقالی از جاغرق میآمده مشهد و ایشان هم از همین طریق نقال شده بود. بعد هم با اینکه سواد مکتبی داشت، ولی، چون شیرین زبان بود و خوب حرف میزد، جا افتاده بود.
نه راستش. چون بد میدانستم که یک نفر با لباس روحانیت بنشیند پای نقل رستم و سهراب. ولی میدانستم که توی کوچه سیابون نقل میگویند. آنجا قهوه خانهای بود مال حاج حسین جوانمرد. مردم میآمدند و مینشستند پای معرکه حاجی. خیلی هم شلوغ میشد. یعنی از سراسر مشهد میآمدند. گاهی هم افرادی از اصفهان و شیراز و کاشان میآمدند همان جا، تا نقل حاجی را ببینند.
علاوه بر این، حاجی صبحها هم در بازار سنگ تراشها که میرود طرف خیابان طبرسی، پرده خوانی میکرد. این کار هر روزش بود. یک ساعت اول صبح. حتی یک زمانی رهبری به من میفرمودند که گاهی زمان نوجوانی، وقتی میخواسته اند بروند سرِ درس، اول کنار بساط نقالی حاجی میآمده اند. ایشان میفرمودند که حاجی عادت داشته اول دو تا مسئله شرعی بگوید و بعد برود سراغ نقل.
من کسی دیگر را سراغ ندارم که بین نقالی، این طور عادتی داشته باشد. خب ایشان خودش هم خیلی شعر برای معصومین (ع) داشت. به خصوص برای امام حسین (ع) خیلی شعر داشت. روضه امام حسین (ع) و امیرالمومنین (ع) را هم خیلی خوب میخواند. البته که تبحرش در شاهنامه خوانی به خصوص بود. تا حدی که آن سالها ایشان را برای اجرا در جشن شیراز برده بودند. من، ولی خودم هم به ایشان گفته بودم که خوب است لابه لای شاهنامه خوانی، از آن اشعار هم بخوانند. این زمانی هم که حاجی برای اجرا رادیو میرفت، ماجرا شد.
آن سال ها، حاجی نامی درآورده بود و وقتی که توی قهوه خانهای اجرا میگذاشت، جمعیت تا بیرون میایستادند که نقل رستم و اسفندیار را بشنوند. بعد هم کم کم، رادیو مشهد از حاجی دعوت کرد. بعدازظهرها ساعت چهار تا چهارونیم، نیم ساعت نقالیهای حاجی را پخش میکردند.
شاید هفت، هشت سال قبل از انقلاب. فکر میکنم سال ۵۰ تا ۵۳. اسم برنامه هم «حماسه جاویدان» بود. یادم هست حاجی با صدای کلفت حرف میزد که مثلا «شنوندگان عزیز...». من هم با حاجی شوخی میکردم که «هیتلر که نیستی آقا...». همان موقع مردم توی کوچه و خیابان، سر هر کوچه و چهارراهی مینشستند پای رادیو. بعد رادیو تهران هم صدای حاجی را پخش کرد. همان موقع من به حاجی گفته بودم که «حیف نیست شما مدح حضرت ابوالفضل (ع) و حضرت امیر (ع) را آن وسط نخوانید؟ ایشان هم قبول کردند و فکر کنید که لابه لای شعرهای فردوسی، شعرهای امام حسینی هم میخواند. همین هم شد که سرِ دو سه ماه برنامه تعطیل شد. انگار گفته بودند این نقل دیگر به کار ما نمیآید.
بله. البته گاهی هم به فراخور شعرهای دیگری گفته. یادم هست میگفتند نقالی از اصفهان آمده بوده مشهد و توی قهوه خانهای نزدیک مسجد شاه، هجویهای خوانده بوده. میگفتند همان موقع صادق علی شاه هم هجویهای علیه او سروده و این شعر این قدر جا افتاده که آن آدم دیگر طرف مشهد هم نیامده. ولی همان طور که میگویید، شعرش بیشتر مذهبی بود. ما هم که شعر میخواندیم، گاه گاهی توصیه میکرد: «شعرهای محکم و درست و حسابی بخوانید. مردم را بیخودی معطل نکنید.»
نه. طبق شناسنامه ایشان در ۹۸ سالگی از دنیا رفتند. فوتشان از کهولت سن بود. این اواخر یک سال ونیم در خانه بودند. بعد هم در صحن جمهوری، نزدیک دارالولایه دفنشان کردیم. خود من هم وصی ایشان بودم. وصیت کرده بودند که همان روزی که از دنیا رفتند، وسایل زندگی و ازدواج یک زوج سید را فراهم کنیم.
بیشتر بخوانید :
محمدرضا حمیدی از هنر نیمهجانی میگوید که روایتگر زندگانی امام هشتم (ع) بوده است