در برخورد با مشکلات زندگی آدمها را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ کسانی که در برخورد با یک مشکل میدانند آن را چگونه مدیریت و حل کنند و افرادی که دچار استرس و اضطراب شده و خودشان به بخشی از آن مشکل تبدیل میشوند، بنابراین نوع برخورد ما با مشکلات را باید بخشی از توانمندیها و علت موفقیتها یا شکستهایمان بهحساب آورد.
ازطرفی این تصور که همه مشکلات قابلیت حلشدن دارند هم غیرمنطقی و خلاف واقعیت است، ازاینرو همه ما ملزم به یادگرفتن مهارتی بهنام حل مسئله هستیم که کمک میکند بتوانیم نگاه عمیقتری به مشکلاتمان بیندازیم و راهحلی برای آن بیابیم که کمترین پیامد منفی و بیشترین پیامد مثبت را برای ما و دیگران داشتهباشد.
مطالعات پژوهشگران حوزه اجتماعی نشان میدهد؛ افرادی که با مهارت حل مسئله آشنا هستند و آن را در زندگی روزمرهشان بهکار میبندند، استرس و فشار روانی کمتری را هم تجربه میکنند. همچنین این یافتهها نشان میدهد باوجود اینکه بسیاری از افراد در زندگی با مشکل و دردسر و گرفتاری و بحران روبهرو هستند، همه یکسان از این تجربههای استرسزا آسیب نمیبینند، چون مهم است که افراد در برخورد با اینگونه موقعیتها چگونه عمل کنند.
ازطرفی افرادی که توان حل مسائل و مشکلات خود را ندارند، معمولا با کوچکترین مشکلی که برایشان پیش میآید، دچار پریشانی، آشفتگی، ناراحتی و مشکلات روحی میشوند و مشکل پیش آمده را دلیلی بر بیکفایتی، ضعف یا بدشانسی خود میدانند. همچنین معتقدند: «یه دنیای خوب، دنیای بیمشکل است.» معمولا این افراد از روش خودداری یا فرار برای حل مشکلاتشان استفاده میکنند. در مقابل این افراد هم کسانی را داریم که حل مسائل و مشکلات مختلف نهتنها در آنها آشوبی ایجاد نمیکند، بلکه آنها را به سطحی از خودآگاهی میرساند که با پشت سرگذاشتن هر مشکل، درس جدیدی از زندگی میگیرند و نقاط ضعف خود را بهبود میبخشند.
ما همواره در معرض مشکلات بسیاری هستیم و باید بدانیم در برخورد با هرکدام از این مشکلات باید از چه راهکاری برای حل آنها استفاده کنیم. سعی کنید راهکارهایی را که در ادامه میآید با تمرین بسیار در خودتان درونی کنید.
همواره بهخاطر داشتهباشید که مشکلات را درحد یک چالش ساده درنظر بگیرید، نه یک مصیبت. برای تحقق این امر هم آسانترین راه این است که تصور کنید مشکل دوستتان است، یعنی از دیدگاه فرد دیگری به موضوع بنگرید و خود را از مشکل جدا کنید. دراین شرایط استرس آن را بهتر تحمل میکنید و بهتر هم میتوانید به بررسی و جستوجوی راهحل مناسب بپردازید.
تعریفی که از مشکل ارائه میدهید باید حاوی پاسخ به سؤالهایی نظیر این باشد؛ چه چیزی رخ داده است؟ چگونه و چرا؟ در اولویتبندی مشکل هم به اهمیت آن توجه کنید و نقش واقعی خودتان را در مشکل ایجادشده، درک کنید.
سعی کنید تا حدامکان درباره مشکل بهوجود آمده فکر کنید و تمام راهحلهایی را که به ذهنتان میآید، بنویسید، سپس راهحلهایی که امکان اجرا دارند و پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت هر انتخاب را تصور کنید. همچنین به این نکته بیندیشید که کدامیک ممکن است عملیتر باشد. سپس سه راهحل مطلوب را به ترتیب اولویت انتخاب و یادداشت کنید.
ببینید برای اجرای راهحل انتخاب شده، چهچیزی نیاز است و درنهایت درنظر بگیرید که آیا آن راهحل کارآمد است یا اینکه قابلیت اجرا دارد؟ سپس شاخصهای موقعیت آن را تعیین کنید.
در این مرحله آثار اجرایی راهحلتان را ارزیابی کنید؛ آیا این راهحل کارآمد است و به حلمشکل میانجامد؟ آیا سبب بهبود شرایط میشود؟ آیا میتوان با استفاده از راهکار دیگری به نتایج بهتری دست یافت؟ اصلا میتوان این مهارت را با استفاده از روشهایی مانند بازی و نقاشی هم به بچهها آموزش داد؟