ندا کیان _ «.. ما را مثل عقرب بار آوردهاند، مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین ورمیداریم تا شب که سر مرگمان را میگذاریم، مدام همدیگر را میگزیم. بخیلیم، بخیل! خوشمان میآید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم. خوشمان میآید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را میجود. تنگنظریم ما مردم، تنگنظر و بخیل، بخیل و بدخواه. وقتی میبینیم دیگری سر گرسنه زمین میگذارد، انگار خیال ما راحتتر است. وقتی میبینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطرجمعی ماست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!» این متن برشی از رمان «کلیدر» اثر محمود دولتآبادی است.
آنچه در آثار این نویسنده برجسته به چشم میآید، نوعی سرکشی قلم و نوشتنی است که برخاسته از غریزه و قریحهای قوی و سرشار است. به عبارتی، نویسندگانی، چون او خودآموختهاند و اتکا به تجارب غنیشان در زندگی و درنوردیدن عرصههای ادبیات، به کارشان آمده است. اما نویسندگانی هم داریم که نوعی حسابشدگی در کارشان مشاهده میشود که حاکی از آموزشدیدگی آنهاست.
این افراد را میتوان نویسندگان کارگاهی خواند، زیرا بخش درخوری از یافتههایشان برآیند آموختههای آنها از کارگاهها و کلاسهای درس نویسندگانی دیگر است. در دهههای اخیر شاید بتوان گفت مشهورترین نویسندگان کارگاهی کسانی هستند که در محضر مرحوم هوشنگ گلشیری داستان نوشتن را فرا گرفتهاند، داستاننویسانی، چون شهریار مندنیپور، حسین سناپور و حسین مرتضائیان آبکنار. بریدهای از داستان کوتاه «با گارد باز» نوشته حسین سناپور را بخوانید: «.. چپ، چپ، هوک راست! درسهات را بلدی.
میدانی چطور حریف را باید با دست چپ گول زد و ضربه کاری را از راست زد. شنیدی از این آپرکاتت چه آهی از همه بلند شد؟ آپرکاتت از آنهاست که همه تا چند وقتی یادشان میماند. میگویند: فلانی را یادت هست؟ همان که آپرکاتش وقتی نشست زیر فک طرف، مثل توپ صدا کرد؟ اما نباید برمیگشتی و آن سایهها را که جز هورا کشیدن و شرطبندی کردن کاری بلد نیستند، نگاه میکردی.
این یعنی که داری برای خوشآمد و بدآمد و کیف آنها بازی میکنی. آره، طرفدارهای تو خیلی خوششان آمد و حالا دارند با گلوهای جوانشان هوراهای سقف هواکن میکشند، تا بیشتر گولت بزنند و ناکارشدنت را جلو بیندازند. میدانم که طرفدارهای من هم دارند هوار میکشند. لازم نیست این را ببینم. صداهاشان برایم آشناست. میدانم که از سرسختی و عقبننشستن من کیف میکنند، اما من تره هم برایشان خرد نمیکنم.»
عدهای نوشتن را امری فردی میدانند که تابع روح سرکش و مهارناپذیر نویسنده است و حضور در کارگاه و کلاس نوشتن را چهارچوب و قید و بندی میدانند که خلاقیت نویسنده را محدود میکند. برخی هم معتقدند داستاننویسی که آموزش نبیند از رسیدن به کمال محروم خواهد ماند و نوشتهای که در مسیر سخت آموزش ورز داده نشده یا به بیانی دیگر در کارگاه گوهرتراشی ادبیات جلا ندیده باشد، نوشته کاملی نیست. برخی هم، یا از سر محافظهکاری و یا احتیاط، هریک از ۲ شیوه نوشتن را در جای خود پذیرفتنی میدانند. فارغ از همه این نگاهها به سراغ ۲ داستاننویس رفتهایم و موضوع را از دیدگاه هریک از آنها به بحث گذاشتهایم.
نوشتن را نمیتوان در قالب آموزههای کارگاهی مهار کرد
منصور علیمرادی، نویسنده و شاعر و پژوهشگر ادبیات که تاکنون بیش از ۱۵ عنوان کتاب به چاپ رسانده، درباره پیشینه ادبی خود میگوید که از دوران راهنمایی مطالعه میکرده و اشعاری مینوشته، اما از حدود بیستسالگی به طور حرفهای به عرصه ادبیات پرداخته است. او معتقد است هرکس استعدادی دارد که بالاخره به شکلی بروز میکند و استعداد او هم از زمان نوجوانی خود را نشان داده است.
حالا این بروز و ظهور ممکن است در کارگاه شکل بگیرد یا به شکلی غریزی، اما علیمرادی در مقایسه ۲ شیوه نویسندگی احتیاط میکند: نمیتوان قضاوت درستی در قیاس این ۲ شیوه داشت و به نظرم هر ۲ خوب است. کارگاه هنرجو را با تخصص در ادبیات آشنا میکند.
اما در روش کارگاهی ممکن است هنرجو سعی کند به سیاق معلم داستان بنویسند درحالیکه این شیوه تا مرحله آشنایی با مبانی و مسائل زیربنایی خوب و مفید است و درنهایت نویسنده باید به دنبال سبک و سیاق خود برود.
نویسنده رمان «شب جاهلان» اظهار میکند: نویسندگان خوبی از کارگاههای ادبی آمدهاند که برخی درجهیکاند. مثلا نویسندگان کارگاه یا حلقه گلشیری، مانند ابوتراب خسروی، شهریار مندنیپور و....
این داستاننویس درعینحال با تأکید بر اینکه خود هیچگاه در کارگاهی شرکت نکرده و معلمی نیز در این عرصهها نداشته است، یادآور میشود: نوشتن سرشتی عصیانگرانه دارد که آن را خیلی نمیتوان در قالب آموزههای کارگاهی مهار کرد.
تجربه من در کار نوشتن به این صورت بوده که چه به لحاظ مبانی تئوریک و چه حوزههای دیگر، خودم پیگیر بودهام تا اینکه بخواهم در کارگاه یا کلاس ادامه بدهم؛ بنابراین برای من نوشتن امری جدا از حوزههای آموزشی مدنظر بوده است.
به نظر علیمرادی فرد میتواند اصول داستانی را با منابع فنی فراوانِ موجود آموزش ببیند. او همچنین تعامل با دیگران و حضور در جلسات نقد را امکانی برای اشراف پیدا کردن به حوزههای فنی ادبیات میداند.
آموزش باعث کمالیافتگی قلم میشود
در محافل ادبیات داستانی مشهد دکتر علیاکبر ترابیان را به عنوان یکی از مدرسان باسابقه کارگاههای داستاننویسی میشناسند. او چنانکه خود میگوید، نوشتن را از زمان دبیرستان به شکل ذوقی و تقلیدی از نویسندگانی که آثارشان را میخوانده، آغاز کرده است.
ترابیان در دوران دانشجویی و تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی جای کلاس آموزش داستاننویسی و استادانی را که در این زمینه تخصصی کار کرده باشند، خالی احساس میکند. ازاینرو خود به مطالعه کتابهایی در این زمینه میپردازد: پس از این، شاهد معجزه آموزش در جذابیتبخشی به آنچه مینوشتم بودم.
این مدرس داستان در توضیح ۲ روش نوشتن کارگاهی و غریزی میگوید: کسانی که فیالبداهه میتوانند ماجرایی را درباره شخصی در زمان و مکانی معلوم تعریف کنند، قصهگویان غریزی نامیده میشوند. اما اشخاصی که میتوانند آن ماجرا را صیقل دهند و هدفمند کنند، نویسندگان کارگاهی هستند. میتوان در مثال نوشتههای این ۲ گروه را به جنگل و پارک مهندسیشده تشبیه کرد، یا حتی شعرهای مولوی و حافظ. اشعار مولوی به طبیعت شعر یا غریزه نزدیک است، اما حافظ واژگان شعرش را به شکلی مهندسیشده انتخاب کرده است.
او که به نظر میرسد باور بیشتری به امر آموزش در نویسندگی نسبت به نوشتن غریزی دارد، تصریح میکند: برای داستاننویسی کارگاهی باید زمینه، علاقه و آموزش وجود داشته باشد، اما در نهایت در کار نویسنده کارگاهی کمالیافتگی بیشتری پدید میآید. داستاننویسی کارگاهی به این معناست که فرد آموزشدهنده باید راه را رفته و کسی که آموزش میبیند باید علاقه داشته باشد.
این پژوهشگر ادبیات همچنین درباره داستاننویسی غریزی معتقد است: برخیها طبع قصهگویی و ذوق این کار را دارند، بنابراین عنوان قصهگوی ذوقی برای نویسندگانی که به این روش مینویسند، مناسبتر است.
نویسنده مجموعه داستان «درختان صنوبر» در ادامه صحبت خود اضافه میکند: داستانی که بر اساس آموزش نوشته شده، دقیقا ادامه داستانهایی است که قبلا گفته شده است.
ما صدها نویسنده داریم که داستانهایی گفته و نوشته و قواعد را استخراج کردهاند و شیوهای که این قواعد را آموزش میدهند میشود روش کارگاهی. آموزش میتواند به کمالیافتگی قلم کسانی که دارای زمینه اولیه هستند، اما از نظر تکنیکی آموزشی ندیدهاند و میخواهند مهارتهایی به دست آورند کمک کند. زمینه، موادی خام است که اگر شخص آن را دارا نباشد، هزاران ساعت کلاس هم برایش بیفایده خواهد بود.
این زمینه و طبع روان باید وجود داشته باشد، اما آموزش میتواند آن را رشد و با سرعت و دقت بیشتر ارتقا دهد. هیچکس خودبهخود به جایگاهی نرسیده است و آموزش و کارگاه میتواند زمینهای را آنقدر شکوفا کند که جهانی شود.
با این همه، ترابیان قیاس ۲ شیوه یادشده در نوشتن را اشتباه میداند و بیان میکند: تصور کنید اسبی وحشی داریم که جذابیت خاص خود را دارد. همان اسب را برای مسابقات تربیت میکنیم تا کارهایی انجام دهد که قبلا انجام نمیداده است. اما او در هر صورت جذابیت دارد. تربیت و تعلیم تنها میتواند عمل او را اثرگذارتر و پختهتر کند.