حسن احمدیفرد | زن، مظهر زندگی است. زایش که بستر تداوم حیات است، در وجود زن است که اتفاق میافتد و همین ویژگی بیمانند، به زن جلوهای مینویی میدهد. هم از این رهگذر است که زن، یکی از کهنترین عناصر در اساطیر ایرانزمین است.
بسیار پیشتر از شکلگیری آیینها و ادیان به معنای امروزین آن، پدران و مادران ما در فلات ایران، به «مامایزد»ای معتقد بودهاند که برکتدهنده آب و زمین بوده است. اجداد کشاورز ما، در آیینهای بسیار، از پیشگاه این مامایزد بزرگ، طلب برکت و بهینهگی میکردهاند. بسیاری از آیینهای کهن، از جمله آیینهای بارانخواهی و نیز جشن حیات دوباره زمین در بهار (که نوروز، نماینده آن است) ریشه در این روزگار دارد.
اساسا زمین و زنانگی در فرهنگ ایرانی، پیوندی ناگسستنی دارند. در باورهای کهن ما مردم، زمین بستر زایش است. باران، دانههای پنهان در دل خاک را بارور میکند و بزودی در بهار، زندگی دوباره از دل زمین پیدا میشود؛ اتفاقی که در وجود زن هم رخ میدهد. تنها زن و زمین، قدرت زایایی دارند و از این منظر، در جایگاهی همانند قرار میگیرند؛ حتی دور نیست که این دو واژه، ریشه مشترک داشته باشند.
استاد بهرام بیضایی که آثارش عمدتا با نگاه به اساطیر ایرانزمین خلق شده، در نمایشنامه «آرش کمانگیر» (و در دیگر آثار و فیلمهایش) به جایگاه مادرانه (و زنانه) زمین اشاره میکند؛ آنجا که آرش، در تنهایی بر بالای البرزکوه، شکوههایش را واگویه میکند: «مادرم زمین! این تیر آرش است؛ که آرش مردی رمهدار بود و مهر به او دلی آتشین داده بود؛ و تا بود هرگز کمان نداشت و تیری رها نکرد...»
در فرهنگ ایرانی، آب هم که بر سطح زمین جاری است، هویتی زنانه دارند. در اساطیر کهن، آناهیتا، ایزدبانوی آبها و نگهبان پاکی زمین است و البته هموست که زهدان زنان را برای زایش، پاکیزه نگاه میدارد. در این فرهنگ، زنان و دختران، محارم زمین شمرده میشوند. هنوز هم که هنوز است در روستاها، که جلوههایی از میراثداری باورهای کهن را میتوان در آنها دید، حضور بر لب چشمه و آب آوردن، وظیفهای زنانه است. پریها هم در باور عامه همیشه در کنار آبهاست که دیده میشوند. نیز بیشتر مکانهای مقدسی که در کنار چشمهها و رودخانهها قرار دارند، نامی زنانه دارند. مزار «گلبیبی» در کنار دریاچه بزنگان، در میانه راه مشهد به سرخس، تنها یکی از آنهاست. مزار «پیر چک چک» در اردکان یزد هم چشمهای کوهستانی است که به اعتقاد بهدینان، دختر یزدگرد در فرار از دست دشمنان، در دل آن قرار گرفته است.
علاوه بر اینها داستانهای فراوانی هم در فولکلور هست که در آن، گروهی از دختران که از دست دشمنان میگریختهاند، از کوه پناه خواستهاند و کوه به عنوان جزیی از زمین، برای همیشه آنها را در خود گرفته است. از این رو، گرامیداشت زمین، گرامیداشت مقام مادری و زنانگی هم هست.
در فرهنگ کهن ایرانی، چهارمین امشاسپند، وظیفه نگاهبانی زمین را بر عهده دارد. سپندارمَذ (سِپَنته آرَمَیتَ) یا همان «اسفند» به معنی فروتنیِ پاکیزه، نگهبان زمین و پاکی آن است. اسفند، همچنین نام پنجمین روز ماه و دوازدهمین ماه سال هم هست.
پدران و مادران ما در روزگاران پیش از این، هرگاه که نام روز و نام ماه برابر میشده، آن را جشن میگرفتهاند. مهرگان و تیرگان و بهمنگان (بهمنجنه) بخشی از همین جشنها بودهاند. جشنهای ایرانی، اما بیشتر از آن که اتفاقی در معنای امروزین آن باشند، سنتی آیینی بودهاند. واژه جشن نیز احتمالا از ریشه «یسن» به معنای پرستش، گرفته شده است. از همین منظر جشنهای کهن ایرانی، زمانی برای انجام آیینهای خداپرستی بوده است؛ آیینهایی که البته در آنها، دور هم بودن و به شادی گذراندن، بسیار پسندیده است.
اسفندروز از اسفندماه (یعنی پنجم اسفند) هم یکی دیگر از جشنهای کهن ایرانی است و به حرمت چهارمین امشاسپند، نگهبان پاکی زمین، روز گرامیداشت زنان و مادران نیز هست.
این روز البته در روزگار ما، بنا به تقویم کهن، برابر با ۲۹ بهمنماه است. میدانیم که خیام، دانشمند و شاعر ایرانی تغییراتی در تقویم بوجود آورد و شش روز به ماههای نخستین سال افزود. به همین خاطر همه مناسبتهای کهن نیمه دوم سال، پس از این تاریخ، با شش روز اختلاف در دو روز روایت میشوند. با این وجود بنظر میرسد بهتر است تغییر در تقویم را به عنوان اتفاقی قطعی بپذیریم و مناسبها را بر مبنای همین تقویم فعلی، گرامی بداریم.
از این منظر، پنجم اسفند، روز پاسداری از زن، زمین و زندگی است.