به گزارش شهرآرانیوز، شناخت بیشتر زبان قرآن و توجه کردن به شرایط اجتماعی نزول آن، نکتهای کلیدی در فهم مضامین قرآنی است و به همین دلیل مباحثی به نام «انسان شناسی» یا «زبانشناسی» در قرآن، در دوران معاصر مطرح شده است.
البته برخلاف مباحث زبانشناسی که بیشتر در حوزه جهان اسلام به آن توجه نشان داده شده است، مطالعات انسانشناسی درباره قرآن را بیشتر مستشرقان مطرح کردهاند و بهدنبال آن بودهاند که تفسیر انسانشناسانهای از قرآن داشته باشند و لذا اولین مفسرانی که با این رویکرد قرآن را تفسیر کردند، اصلا مسلمان نبودند و خط سیر مستشرقان را دنبال میکردند.
به این رویکرد پس از مدتی در جهان اسلام نیز توجه شد و بهطور مشخص، مطالعات انسانشناسانه و فرهنگی از اواسط قرن ۲۰میلادی وارد حوزه قرآن شد و علت ورود این نوع مطالعات به جهان اسلام و قرآن، نیز تحولاتی است که در غرب رخ داده است، نه اینکه فکر کنید تحولاتی در جهان اسلام به وقوع پیوست و پس از آن مسلمانان به این مباحث علاقهمند شدند. دکتر احمد پاکتچی، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی، از فهم فرهنگی کلام خدا میگوید.
برای درک علت این امر لازم است تحولات مربوط به حوزه علومانسانی در قرن بیستم را در سطح جهانی مرور کنیم. در حدود نیمه قرن بیستم، شاهد رشد جریانی به نام «ساختارگرایی» و همگام با آن رشد برخی علوم مانند علومانسانی و مطالعات فرهنگی هستیم. درواقع نخستین مطالعات ساختاری و جدی در حوزه مردمشناسی و انسانشناسی درباره قرآن در همین دوره در غرب شروع میشود.
یکی از مستشرقان آلمانی به نام «براومان» مقالهای با تیتر «زمینههای معنوی اسلامِ نخستین و تاریخ مفاهیم اساسی آن» مینویسد که بهدنبال بیان زمینههای فکری و اندیشهورزی در بین جامعه عرب هنگام ظهور اسلام است.
«توشی هیکو ایزوتسو»، مستشرق ژاپنی، فرد دیگری است که از روش مکاتب زبانشناسی آلمان و فردی به نام «وایسگور» که بنیانگذار این مکتب بوده است، پیروی میکند و میخواهد روشهای مردمشناسانه و زبانشناسانه وایسگور را در حوزه مطالعات قرآن بهکار بندد.
حاصل آن، مجموعهای از آثار به نام «ساختار مفاهیم اخلاقی در قرآن» است که در سال ۱۹۵۴ میلادی چاپ شده است و دراصل یک مطالعه از نوع مردمشناسانه و زبانشناسانه در حوزه مفاهیم اخلاقی قرآن است.
نویسنده در این کتاب بهدنبال کشف زمینههای فرهنگی بهوجودآورنده زبان قرآن است و مبنای نظریه مطالعات مردمشناسانه و زبانشناسانه بر این است که زبان هیچ ملتی جدای از فرهنگ، روش و طرز زندگی آن ملت نیست و لذا اگر بخواهیم زبان ملتی را درست متوجه شویم، درکنار آشنایی با لغت، لازم است با فرهنگ آن ملت نیز آشنا شویم.
به این ترتیب اگر بخواهیم زبان قرآن را متوجه شویم، باید بدانیم فرهنگ عرب در زمان نزول قرآن، چه بوده است و زبان قرآن را در همان فرهنگ تفسیر کنیم و این نکتهای است که شیخمحمد عبده نیز در مقدمه «تفسیرالمنار» پیشبینی کرده بود و برای توسعه علم تفسیر باید چنین گامی برداشته شود.
یکی از شاخههای علم انسانشناسی، «انسانشناسی تاریخی» است و بهدنبال کشف این موضوع است که در چه مقطع زمانی، کدام گروه از مردم، در چه شرایطی زندگی میکردند. انسانشناسی تاریخی، بخشی از اطلاعاتش را از علم باستانشناسی، برخی را از گزارشهای تاریخی و بخشی دیگر را از علم مردمشناسی میگیرد؛ مانند ردیابی فرهنگ و رسوبات فرهنگی باقیمانده در عصر حاضر.
یکی دیگر از مستشرقانی که در زمینه مطالعات انسانشناسی مربوطبه قرآن آثاری داشته است، «مورن»، مستشرق آلمانی است که اثر معروف او «تکخدایی» یا «توحید» نام دارد. او سعی کرده است با یک نگاه انسانشناسانه، موضوع توحید در جامعه عرب صدر اسلام را تبیین کند و بگوید دارای چه معنایی بوده است و در آن زمان نفی خدایان دیگر، چه معنایی میتوانسته است داشته باشد.
فرد دیگر، «ژان لامبر»، یک مستشرق فرانسوی است که مقالهای با نام «موضع قرآن درمورد تاریخ» در مجله «جهان اسلام و مدیترانه» به چاپ رسانیده و سعی کرده است تفسیری انسانشناسانه از سوره صافات بهدست بدهد. عناوین این آثار، کمک میکند متوجه شوید درباره چه نوع علمی صحبت میکنیم و با چه جریان جدی مواجه هستیم.
این جریان بهتدریج زمینهای را فراهم میکند تا خود مسلمانها هم به نحوی درگیر مسائلی از این دست شوند. یکی از اندیشمندان مسلمان در این حوزه، دکتر «محمد حمیدا...»، از استادان عربزبان مصری، است که آثار بیشماری بهخصوص درباره سیره نبوی دارد، اما مهمترین اثر او مقالهای است به زبان فرانسوی به نام «الایلاف» یا «روابط اقتصادی دیپلماتیک» درباره آیه «لِإیلاف قریش».
وی سعی کرده است با مطالعه روابط اقتصادی مکه با سرزمینهای دیگر، مفهوم ایلاف و سوره قریش را بازبینی کند و به فهم جدیدی از سوره قریش برسد که باید گفت آثار او از نخستین تفاسیر انسانشناسانهای است که در حوزه جهان اسلام با آن مواجهیم.
فرد دیگر، «محمد طالبی» است که مفسری الجزایری بوده و در یک فضای نیمهعرب-نیمهفرانسوی تحصیل کرده است و با مباحث انسانشناسی آشنایی دارد و تفسیر او از شاخصترین تفاسیری است که در دهه ۸۰میلادی در جهان اسلام نوشته شده است و مستشرقان، مقالات مختلفی در نقد و ارزیابی آن نگاشتهاند.
امروز آموزش زبان، بدون آشنایی با فرهنگ، امکانپذیر نیست و این دو رابطه درهمتنیدهای با یکدیگر دارند و برای اینکه بتوانیم با زبان یک ملت آشنا شویم، باید با فرهنگ آن ملت نیز آشنا شویم و به همین دلیل، روش کتابهای آموزش زبان، این است که مخاطب را با زندگی روزمره افراد آشنا میکنند.
بر این اساس باید به این نکته توجه کرد که وقتی درباره متنی مثل قرآن کریم صحبت میکنیم، این تصور که ما میتوانیم از طریق کتابهای لغت مثل مفردات، قاموس قرآن و آشنایی با علم صرف و نحو به فهم قرآن برسیم، اشتباه بزرگی است و بدون دانستن زمینههای فرهنگی، اصلا به فهم کارآمدی از کتاب خدا دست پیدا نخواهیم کرد.
زبان سطوح مختلفی دارد؛ مانند لغت، ساختار و بافت. بافت فرهنگیاجتماعی عاملی است که زبان درقالب آن معنا پیدا میکند و هیچ زبانی جدای از بافتش فهمیده نمیشود؛ همانطور که نمیتوانید هیچ زبانی را از دستورش جدا کنید.
بهعبارت دیگر مباحث مربوطبه نزول به این نکته بازمیگردد؛ یعنی مفاهیمی که در «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب» وجود دارد و لازمانی و لامکانی هستند، هنگامی که قرار است نازل شوند، به زبانی نزول پیدا میکنند که متعلق به زمان و مکان ویژهای است، اما کلام خداست و لذا اگر بتوانیم در همان زمان و مکان بهخصوص آن زبان را درک کنیم، میتوانیم از خلال آن، سخن خدا را که لازمانی و لامکانی است، درک کنیم.
ما از یک طرف طبق آیه «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْض» عمل میکنیم؛ یعنی پذیرفتهایم که قرآن به زبان خاصی نازل شده است و متعلق به زمان و مکان مشخصی است و شأن نزول معینی دارد و از طرف دیگر میگوییم قرآن به هیچ فرهنگ بهخصوصی ارتباط ندارد که این فرضیه اشتباه است.
برای برخی افراد در طول تاریخ، این سؤال پیش آمده است که چه ویژگی خاصی در زبان و فرهنگ عربی وجود داشته که خداوند قرآن را به این زبان نازل کرده است، برای پاسخ دادن به این پرسش، لازم است ابتدا این زبان و فرهنگ را درست بشناسیم و تفاوتهای آن را با دیگر زبانها بررسی کنیم و سپس به این موضوع بپردازیم که آیا این نحوه سؤال از زبان قرآن، درست است یا نه.
تفاوتهای درخور ملاحظهای در زبان عربی با دیگر زبانهای جهان وجود دارد، اما این بدان معنا نیست که در دیگر زبانها چنین تفاوتهایی وجود نداشته باشد؛ بهعنوان مثال اینکه در قرآن از شتر نام برده شده، به این علت بوده است که در شرایط فرهنگی اعراب، شتر نقش خاصی را ایفا میکرده است و اگر قرار بود قرآن در استرالیا نازل شود، بیتردید از کانگرو نام میبرد و قرآن تعصب خاصی بر اینکه حتما در استرالیا نیز شتر را معرفی کند، ندارد.
اگر به این نکته توجه نشود، ممکن است در تفسیر دچار سوءتفاهم بشویم. نمونه دیگر این مطلب را میتوانید در نحوه استفاده قرآن از کلماتی مانند گوشت و نان ببینید. در قرآن کریم یکبار لفظ نان بهکار برده شده و آنهم در داستان حضرت یوسف (ع) در شهر مصر بوده است، درحالیکه بارها برای بیان وضعیت فرهنگی اعراب از لفظ «لحم» استفاده کرده؛ چون نان، قوت غالب اعراب نبوده و چنان کارکرد و نقشی برای آنها نداشته است. در زمان نزول قرآن اگر آرد و گندم هم بهکار برده میشد، از آن نان درست نمیکردند، بلکه سبیغ درست میکردند که نوعی آش است.
بهعنوان نمونه دیگر وقتی خداوند میخواهد میوههای بهشتی را توصیف کند و اشتیاق بهوجود آورد، میفرماید: «لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون» و اگر ملاحظه کنید، نام میوههایی را بیان میکند که دارای چند ویژگی هستند؛ اولا برای اعراب آنقدر آشنا هستند تا وقتی اسمشان برده میشود، اشتهایی را بهوجود بیاورند و ثانیا آنچنان دردسترس نیستند تا انگیزهای برای بهدست آوردن آنها وجود داشته باشد.
برای اعراب در آن زمان، تعداد میوههایی که دارای این دو ویژگی بودند، محدود بود؛ مانند انگور که در عربستان به عمل نمیآمد و درعینحال آنها میدانستند انگور چیست و اینطور نبود که در عمرشان انگور ندیده باشند. اینکه در قرآن از شراب نیز بهعنوان یک چیز باارزش برای اعراب یاد شده است، به این علت بوده که از انگور تهیه میشده و بخش مهمی از شراب عربستان، وارداتی بوده است.
شرابی که اعراب از خرما تهیه میکردند، خمر نیست و به آن نبیذ گفته میشود و آنچنان موجب مستی و شعف آنها نمیشده است و شرابهایی که قرآن از آنها نام میبرد، مثل «یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُوم» واژههای بیگانه هستند و اسمهای خارجی محسوب میشوند که در همان معاملاتی که داشتند، آن را از روم و دیگر مناطق میگرفتند و لذا با انواع مختلف شراب آشنایی داشتند.
درک بسیاری از مفاهیم قرآن، در گرو آگاهی از مباحث فرهنگی و مردمشناختی است؛ بنابراین اصلا لازم نبوده است قرآن کریم به چندین هزار زبان مختلف نازل شود تا ادعا کنیم این کتاب مقدس برای همه انسانها نازل شده است و حتی لازم نیست قرآن، همه فرهنگها و آداب و رسوم اقوام مختلف را لحاظ کرده باشد یا برعکس هیچ فرهنگی را لحاظ نکرده باشد، برای اینکه ثابت کند برای همه زمانها و مکانهاست؛ زیرا بهدلیل درک مفاهیم کلی و اصول و قواعدی که بر ساختار قرآن حاکم است، میتوان آن را به همه فرهنگها تعمیم داد.