سرخط خبرها

حکایت پشت گوش اشکان بند در مذاکرات صلح

  • کد خبر: ۲۳۴۳۷۵
  • ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۹
حکایت پشت گوش اشکان بند در مذاکرات صلح
در اواسط روزگار اشکانیان که در سال‌های خیلی قبل بر سرزمین ایران حکمرانی می‌کردند، نزاع مرزی میان ایران و روم بالا گرفت و طرفین حملات پراکنده‌ای را به مواضع یکدیگر انجام دادند.

در اواسط روزگار اشکانیان که در سال‌های خیلی قبل بر سرزمین ایران حکمرانی می‌کردند، نزاع مرزی میان ایران و روم بالا گرفت و طرفین حملات پراکنده‌ای را به مواضع یکدیگر انجام دادند. تا آنکه ارد اشکانی، چندمین پادشاه سلسله اشکانیان، تصمیم گرفت به این درگیری‌ها پایان دهد و یک پیمان صلح راهبردی را میان ایران و روم به تصویب برساند تا جزو گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیکش شود و چه بسا باقیات الصالحاتش نیز محسوب گردد.

از این رو سرداران و مشاوران و معاونان و وزیران خود را فرا خواند تا با آن‌ها بحث و تبادل نظر کند. شورای مشورتی پس از بحث‌های کارشناسی فراوان یکی از سرداران را که اشکان بند نام داشت و به شجاعت و زیرکی مشهور بود انتخاب کردند تا در رأس هیئت پایه بلندی برای مذاکرات صلح به روم برود.

اشکان بند اطاعت کرد و پس از مطالعه شیوه نامه‌های دیپلماتیک (که در آن زمان کلا یک شیوه نامه بوده است که در آن نوشته شده بود اگر دو کشور در حال مخاصمه باشند و شخصی بخواهد از یک کشور به کشور دیگر برود باید یک پرچم سفید با خود حمل کند) به همراه یک پرچم سفید و هیئت همراه به روم رفت. رومیان وقتی متوجه شدند اشکان بند حامل پیامی از سوی پادشاه ایران است در طی مراحل اداری تسریع کردند و وی را به حضور پادشاه روم بردند.

کراسوس چندم پادشاه روم نیز سرداران و مشاوران و معاونان و وزیران خود را فرا خواند و سپس اشکان بند را به حضور پذیرفت. اشکان بند پس از انجام شیوه نامه تشریفاتی دربار روم (که در آن زمان کلا یک شیوه نامه بوده است و شامل آن بوده است که میهمان نباید اگر پایش بو می‌دهد کفشش را دربیاورد) رو به کراسوس کرد و پس از ادای احترام و سایر سوسول بازی‌ها گفت: به نظر شما آیا جنگ بد نیست؟ کراسوس گفت: نظر شما چیست؟ 

اشکان بند گفت: به نظر ما بد است. کراسوس در این لحظه تصور کرد ایرانیان در موضع ضعف قرار گرفته اند و اتفاقا اکنون وقت آن است که به ایران حمله کنند. پس از جا برخاست و گفت: ما خاک ایران را به توبره می‌کشیم. اشکان بند گفت: اگر در کف دست من مو دیدی خاک ایران را هم خواهی دید. کراسوس برخاست و به کف دست اشکان بند نگاه کرد و مو ندید. سپس به اشکان بند گفت: شما هم اگر پشت گوشت را دیدی صلح را خواهی دید. 

در این لحظه اشکان بند چاقویی را که در جورابش پنهان کرده بود بیرون آورد و گوش خود را برید و پشت آن را نگاه کرد و گفت: پشت گوشم را دیدم. در این لحظه کراسوس که از شجاعت و ازجان گذشتگی اشکان بند تعجب کرده بود وزیر خود را صدا کرد و در گوشش گفت: ببین، وقتی مذاکره کننده شان این است، جنگجویانشان چه چیزند. سپس رو به اشکان بند کرد و گفت: باشد، تو مرا قانع کردی که صلح چیز بهتری است. سپس به وزیر بهداشت گفت اشکان بند را ببرد تا پزشکان ماهر رومی گوشش را بهش پیوند بزنند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->