گوشه صحن نشسته ام غلغله است، دستهها میآیند و میروند، کار خادمها زیاد است، بوی اسفند و کندر و عود حرمتان که لنگه اش در هیچ عطاریای پیدا نمیشود، هوا را معطر کرده، حرم سیاه پوش است و غم از درو دیوار شره میکند، دارم به این فکر میکنم دوماه از شب طلوع هلال محرم تا همین لحظه الان برای جد غریبتان حسین (ع) گریستیم تا چشم هایمان را غسل بدهیم. چشمانمان پاک شوند تا لیاقت پیدا کنند بر شما گریه کنیم که علی هستید و بر جدتان که محمد (ص) است، اشک امان نمیدهد و دلم از اندوه شعله ور است.
راستش آقاجان من روزهای شهادت شما هزارتا آرزو و حاجت و خواسته هم داشته باشم دلم نمیآید، رویم نمیشود، ادب و حیایم اجازه نمیدهد در این روز از شما چیزی بخواهم. چیزی طلب کنم، شما عزادارید، شما از درد انگور آغشته به زهر دارید به خود میپیچید و در عزای بزرگ خاندانتان حضرت رسول اکرم (ص) چشمانتان اشک بار است و من حالا بیایم این وسط چیزی بخواهم اصلا توی کتم نمیرود. هرچند یقین دارم شمایی که تجسم و تجسد و کالبدیافته صفت رئوف خدا هستید و نگفته و عرض نکرده همه چیز را میدانید و آن قدر دست و دلبازید که چندین برابر خواسته میبخشید و طبق معمول شرمنده میکنید.
این محرم و صفر هم تمام شد، از پس فردا پیراهن مشکی ام را در میآورم و میگذارم در گنجه بیرقها و پرچمها و میرود تا فاطمیه و همه خواستهای که امروز ازتان دارم همین است که اگر طول عمری از شما میخواهم برای زیارت است و گریه بسیار. اگر محبت کنید و اشک بسیار به من بدهید و کاری کنید که دلیل همه گریههای من باشید ممنون شما میشوم. ما را زیاد به نزد خودتان به مشهد دعوت کنید و هر نعمت و محبتی که به ما عطا کردید را توی رویمان بزنید و به رویمان بیاورید.
به رویمان بیاورید که شما داده اید و شیطان گولمان نزند که این گونه فکر کنیم تلاش خودمان بوده و نبوغ و خلاقیت و پشتکار خودمان. ما را از کوچه خودتان که مستقیمترین صراط جهان است بیرون نیندازید. ما هزار دروغ در دنیا گفته باشیم قبول داریم، ولی این یکی حرفم خیلی راست است؛ من شما را، خانواده شما را، پدران و پسران شما را خیلی دوست دارم.