نمایشگاه نقاشی خط «حلقه عشاق» به یاد رضا مافی در مشهد پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود درباره جمشید و نادر مشایخی، بازیگر و آهنگ‌ساز ایرانی به بهانه زادروز پدر و پسر هنرمند پرونده «توماج صالحی» مختومه اعلام شد رویکرد اصلی دکه مطبوعات، فروش نشریات و کتاب است انتشار «آتش نهان» آلبوم جدید پرواز همای بازیگران جایگزین سارا و نیکا در سریال پایتخت ۷ معرفی شدند + فیلم و عکس رقابت فیلم سینمایی «احمد» در جشنواره بین‌المللی فیلم مسلمانان کانادا ماجرای تغییر ناگهانی سالن اجرای نمایش «خماری» و حواشی آن چیست؟ بازگشت چهره‌ها به چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر درگذشت «سیداحمد مراتب»؛ نخستین ایرانی که بر بام خانه کعبه اذان گفت + فیلم مشهدی‌ها در کمین صید سیمرغ | نگاهی به مهم‌ترین آثاری که شانس حضور در جشنواره فیلم فجر را دارند برنده جایزه گنکور متهم شد | مسئله اقتباس بدون مجوز و نقض محرمانگی پزشکی جشنواره بین‌المللی شعر فجر فراخوان داد + جزئیات بزرگ تر‌ها چطور شاهنامه را به کودکان یاد بدهند؟ ۱۰۵ فیلم، متقاضی حضور در چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر شدند
سرخط خبرها

حکایت لویی یادشده و پیرمرد روستایی قبلی

  • کد خبر: ۲۹۵۷۶۹
  • ۰۱ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۵
حکایت لویی یادشده و پیرمرد روستایی قبلی
مرد روستایی گفت: یک لیوان دیگر بخوری مدعی می‌شوی خود مسیح هستی. یک لیوان دیگر هم بخوری مدعی می‌شوی خود خدا هستی. وقتی جنبه نداری چرا نوشیدنی گازدار می‌خوری؟ 

لویی بیست و یکم، پادشاه مقتدر فرانسه که علاقه بسیاری به گشت و گذار و شکار و تفریحات سالم داشت، روزی به همراه ملازمان و محافظان و کاسه لیسان و پاچه خواران برای اسب سواری و تمدد اعصاب به خارج از پاریس رفت، اما وقتی سوار اسب شد، اسب بنای وحشی بازی گذاشت و لویی یادشده را برداشت و به تاخت از اردوگاه دور شد. اسب رفت و رفت تا در وسط جنگل‌های سن سباستین سفلی در کنار کلبه‌ای روستایی توقف کرد. در این هنگام پیرمردی از کلبه روستایی بیرون آمد و از لویی یادشده پرسید: فرمایشت چیست؟ لویی یادشده گفت: این پیرمرد جنگلی، اسب مرا برداشت و به اینجا آورد و من خیلی گرسنه و تشنه هستم.

مرد روستایی لویی یادشده را به داخل کلبه دعوت کرد و یک قرص نان و دو عدد سیب زمینی آب پز جلو او گذاشت. لویی یادشده سیب زمینی و نان را خورد و سیر شد و گفت: دیگر چیزی نداری؟ مرد روستایی گفت: نوشیدنی گازدار نیز موجود است. لویی یادشده گفت: بده. مرد روستایی یک لیوان نوشیدنی گازدار به لویی یادشده داد. لویی یادشده پس از آنکه نوشیدنی گازدار را نوشید، گفت:‌ای پیرمرد جنگلی، می‌دانی من کی هستم؟ مرد روستایی گفت: به نظر می‌رسد آقازاده ای، پسر وزیری وکیلی کسی باشی. 

لویی یادشده گفت: من از نزدیکان پادشاه هستم. وی سپس یک لیوان نوشیدنی دیگر درخواست کرد. مرد روستایی یک لیوان دیگر نوشیدنی گازدار به وی داد. لویی یادشده نوشیدنی گازدار را نوشید و گفت: می‌دانی من کی هستم؟ مرد روستایی گفت: الان خودتان فرمودید از نزدیکان پادشاه هستید. لویی یادشده گفت: نه پیرمرد، من خود پادشاه هستم. وی سپس یک لیوان نوشیدنی دیگر درخواست کرد. 

مرد روستایی گفت: تمام شد. لویی یادشده گفت: چرا؟ مرد روستایی گفت: یک لیوان دیگر بخوری مدعی می‌شوی خود مسیح هستی. یک لیوان دیگر هم بخوری مدعی می‌شوی خود خدا هستی. وقتی جنبه نداری چرا نوشیدنی گازدار می‌خوری؟ 

در این هنگام سروصدایی از بیرون کلبه برخاست و دقایقی بعد ملازمان و محافظان لویی یادشده که در جست وجو برای یافتن لویی یادشده بودند، به کلبه روستایی رسیدند و لویی یادشده را پیدا کردند و به او ادای احترام کردند. لویی یادشده نگاهی به مرد روستایی انداخت و گفت: دیدی راست گفتم؟ مرد روستایی که تابه حال از نزدیک پادشاه ندیده بود خرقه بر تن درید و مدهوش شد. ملازمان به صورتش آب پاشیدند و او را به هوش آوردند و پول نان و سیب زمینی و نوشیدنی گازدار را حساب کردند و یک انعام تپل هم رویش گذاشتند و خداحافظی کردند و رفتند. پیرمرد روستایی نیز دیگر آن پیرمرد روستایی قبلی نشد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->