دهلی نو محفل شاعرانه در پاسداشت حضرت زهرا(س) شد تأکید معاون وزیر فرهنگ در حمایت از تولید محتوای قرآنی در مناطق روستایی و عشایری آیت الله مکارم شیرازی: حوزه علمیه در استفاده از هوش مصنوعی پیشگام باشد مشکل معیشت طلاب حل شود | انتقاد از برخورد گزینشی رسانه‌ها نسبت به روحانیت مشهد، میزبان برگزاری دهمین کنگره ملی اعتکاف تجهیز کتابخانه آستان قدس رضوی به تولیدات پژوهشی بنیاد بین المللی امام رضا(ع) جشنواره «میقات» فرصتی برای شناسایی هنر زائران در ایام حج غسال ۸۰۰ شهید دفاع مقدس به فرزند شهیدش پیوست هزار و ۴۲۲ اثر به اجلاسیه سراسری نماز ارسال شد حماسه‌ساز حماس | درباره «شیخ احمد یاسین» نماد مقاومت فلسطین شرح جزئیات اولویت‌ها و هزینه اولیه ثبت‌نام حج ۱۴۰۵ داشته‌ها و نداشته‌ها ملاک محبت خداوند است؟! در پناه بی‌کرانگی | مروری بر نتایج رفتاری درباره توحیدباوری نمایشی که فاصله نسل‌ها را شکست تولیت آستان قدس رضوی: قهرمانی تیم‎‌های ملی کشتی، گسترش وحدت و همدلی را در جامعه رقم زد قطار مهربانی چه مکان‌هایی برای اقامه نماز مکروه است؟ سخن رهبر انقلاب درباره مجتهدان زن، صرف توصیه نیست بلکه الزام‌آور است «نقاره‌چی»؛ داستان زندگی زنده‌یاد احمد قوام شکوهی و پیوند تاریخ، حرم امام رضا(ع) و ادبیات نوجوان تولیت آستان قدس رضوی: رسالت علمای دینی، افشای توطئه‌های دشمنان و حفظ کیان اسلام است
سرخط خبرها

نامه‌ای برای خدا

  • کد خبر: ۲۹۸۶۹۹
  • ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۳
  • ۱
نامه‌ای برای خدا
مصطفی به آرزوهایش فکر می‌کرد. به اینکه دلش می‌خواهد حال پدرش زودتر خوب شود و به سر کارش برگردد، به اینکه یک دوچرخه داشته باشد، به خوب شدن درس و مشق و نمره هایش فکر می‌کرد.

آقا معلم تهِ خودکارش را چند بار محکم به روی میز کوبید.
– بچه‌ها ساکت، حواستون رو جمع کنید که روی تخته چی‌ می‌نویسیم، این بار نمی‌خوام کسی بهانه بیاره که ندیدم و نفهمیدم. هفته آینده باید دستِ پر بیایید سرِ کلاس.

بچه‌ها که ساکت شدند، آقا معلم رو به تخته کرد و این کلمات را نوشت:
موضوعِ انشا - نامه‌ای برای خدا بنویسید و در آن از آرزوهایتان بگویید.
دوباره صدای همهمه بچه‌ها بلند شد.
- آقا اجازه؟! چند خط باشه؟
- اجازه آقا! آقا خیلی سخته!

صدایی از ته کلاس بلند شد: آقا کجا پستش کنیم؟ و بعد صدای خنده بچه‌ها در کلاس پیچید. آقا معلم لبخندی زد و گفت: هفته بعد که نامه رو نوشتی و آوردی، بهت میگم کجا پستش کنی. صدای زنگِ مدرسه جمله آقا معلم را قطع کرد. در یک چشم برهم زدن، بچه‌ها کتاب و دفترهایشان را جمع کردند و به سمت درِ کلاس دویدند. مصطفی قبل از اینکه از کلاس خارج شود، دوباره به تخته نگاه کرد. این بار باید حتما انشایش را بنویسد. وگرنه آن علامت منفی از کنار اسمش پاک نمی‌شود.

***

مصطفی به آرزوهایش فکر می‌کرد. به اینکه دلش می‌خواهد حال پدرش زودتر خوب شود و به سر کارش برگردد، به اینکه یک دوچرخه داشته باشد، به خوب شدن درس و مشق و نمره هایش فکر می‌کرد. مادرش گفته بود وقتی آرزویی داری اول برای دیگران بخواه و بعد برای خودت، مصطفی به این فکر می‌کرد که شاید همه آدم‌ها دلشان دوچرخه نخواهد، ولی حواسش بود که آرزوی خوب شدن همه مریض‌ها را حتما بنویسد. دفترش را که باز کرد و جمله اول را که نوشت، بقیه آرزوها، خودشان یکی یکی به روی کاغذ آمدند. نامه که تمام شد، ذوق کرد. بالاخره یکی از ورق‌های دفتر انشایش پر شده بود.

***

وقتی مادرِ مصطفی گفت بعدازظهر می‌خواهد برای زیارت به حرم برود، مصطفی درنگ نکرد.
– مویم می‌یام!

فکر بکری آمده بود توی ذهنش که همه بچه‌های کلاس را غافل گیر می‌کرد. آن ورقی که انشایش را توی آن نوشته بود از دفترش پاره کرد و توی جیبش گذاشت. مصطفی زودتر از آنکه آقا معلم بگوید، فهمیده بود نامه اش را باید کجا پست کند. وارد حرم که شدند مادرش طبق معمول دست او را محکم گرفت و به سمت پنجره فولاد رفتند. توی آن شلوغی، نامه توی دستِ مصطفی مچاله شده بود. وقتی مادرش فهمید پسرش می‌خواهد نامه‌ای را توی پنجره فولاد بیندازد او را بلند کرد.
مصطفی، نامه‌ای را که برای خدا نوشته بود پست کرد.

***

روز بعد سر کلاس وقتی آقا معلم اسمش را صدا کرد که انشایش را بخواند، از جایش بلند شد و گفت: آقا اجازه، مُو نامَمِه پست کِردُم.
همه بچه‌ها خندیدند. مصطفی دفتر انشایش را نشانِ آقا معلم داد، ورقِ اول دفتر کنده شده بود. آقا معلم پرسید: که این طور! کجا پستش کردی حالا؟ مصطفی با ذوق جواب داد: توی حرمِ امام رضا اِنداختُمِش پشت پینجِره یِ فولاد! کلاس ساکت شد. آقا معلم دفتر انشای مصطفی را دستش گرفت و پشت میز نشست. نگاهی به ردِ نوشته‌های مصطفی که روی ورقِ دوم دفتر افتاده بود انداخت و لبخندی زد. – حداقل می‌آوردی  برای ما می‌خوندی بعد پستش می‌کردی. مصطفی جواب داد: آقا اجازه، همه نامَمِه از بَرُم. آقا معلم با تعجب نگاهی به او انداخت و گفت: باریکلا! خب بیا بخون برامون.

وقتی زنگ خورد مصطفی شاد‌ترین شاگرد کلاس بود. بچه‌ها برایش دست زده بودند. آقا معلم دستی به سرش کشیده و گفته بود او نامه اش را درست‌ترین جای دنیا پست کرده است و مهم‌تر از همه، علامت منفی کنار اسم او، حالا تبدیل به یک علامت مثبتِ بزرگ شده بود.

عکس: پیمان حمیدی پور

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
بهار
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۳۷ - ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
0
3
چقدر خوب بود ... امام رضا خیلی زود جواب نامه ی آدم رو میده . من نامه ام همونجا پست کرده بودم...
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->