سرخط خبرها

معنای پیرغلام راستی است

  • کد خبر: ۴۰۲۱۵
  • ۰۳ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۷
معنای پیرغلام راستی است
۸۵ سال عمر کمی نیست. پیرمرد داستان امروز ما عمری در خانه امام حسین (ع) را زده و با دل پاک سال‌ها غلامی اهل بیت (ع) را کرده است.
محمد عطائی-میترا صدر | شهرآرانیوز؛ ۸۵ سال عمر کمی نیست. پیرمرد داستان امروز ما عمری در خانه امام حسین (ع) را زده و با دل پاک سال‌ها غلامی اهل بیت (ع) را کرده است.
۲ سال پیش بود که مصادف با همین ایام یعنی ابتدای محرم سراغ خانواده طلوعیان رفتم و آن‌ها بار‌ها اسم آقای طوسی را آوردند. هیئت عزاداران حسین مظلوم (ع) که قدیمی است و ۶۰ سال قدمت دارد در این ایام همیشه فعال بوده و خوش سابقه است.
آقای طوسی در این هیئت نقش بسزایی داشت و ما ترغیب شدیم با او گفت‌وگویی داشته باشیم. این پیر غلام ۸۵ ساله از کودکی نوحه‌سرایی می‌کند و پای سفره امام حسین (ع) بوده است. او حدود ۶۰ سال قبل همراه علی محمد طلوعیان هیئت عزاداران حسین مظلوم (ع) را در محله رضائیه تأسیس و مسجد امام رضا (ع) را نیز در محله بنا می‌کند. سراغ او و همسرش رفتیم در منزلشان واقع در وحدت ۱۶. این دو خیلی خوب هستند. کنارشان که نشستیم جز آرامش چیزی نبود. ۶۰ سال زندگی مشترک که معادل عمری فعالیت و کار حسنه، فرزندان رشید و میراث ماندگار اخلاق است. محمدعلی نافذی طوسی و همسرش معصومه رضوانی که یکی دو سال از شوهر بزرگ‌تر است، میهمان این هفته شهرآرامحله منطقه ما هستند. با یک دریا خاطره از گذشته که قسمتی از آن را می‌خوانید.
 

زندگی مشترک شصت ساله

محمدعلی نافذی طوسی متولد ۱۳۱۵ در مشهد است. پدرش محمدرضا از خادمان حرم مطهر رضوی بوده است. محمدعلی فرزند دوم خانواده و پسر اول است. ۳ خواهر و ۲ برادر داشته که البته ۲ فرزند خانواده هم در دوره کودکی فوت کرده‌اند. پدرش سال ۶۶ و مادرش سال ۶۳ به رحمت خدا رفتند. آقای طوسی سال ۱۳۳۹ به محله رضاییه می‌آید و زمین می‌خرد و شروع به ساخت آن می‌کند. او بیست ساله بوده که با همسرش معصومه رضوانی ازدواج می‌کند و آخر سال به این محله می‌آید. خانم رضوانی متولد ۱۳۱۳ در روستایی نزدیک میامی است و بعد از ازدواج به مشهد می‌آید. بیش از ۶۰ سال است که زندگی مشترک دارند. گوش شیطان کر، با اینکه بیشتر از ۸۰ سال سن دارند، ولی هنوز روی پا هستند. خانم رضوانی با چای و شیرینی از ما پذیرایی می‌کند و می‌گوید: «۱۱ فرزند داشتم که ۳ نفر آن‌ها فوت کردند. یکی پنج ساله بود که زیر ماشین رفت و دو تا از بچه‌ها هم سقط شدند. الان ۵ دختر و ۳ پسرم زنده هستند. بچه‌ها همگی از اینجا رفتند. یکی در بولوار دوم طبرسی زندگی می‌کند. یکی در چهارراه عامل. زمان ما به چهارراه عامل میرکاریز می‌گفتند. یکی کفاشی می‌کرد که دیگر بیکار است. یکی در شرکت توس چینی کار می‌کرد که بازنشسته شده و حالا در خانه است.»

 

پدرم معرق کار حرم مطهر بود

خانه پدری آقای طوسی در کوچه «نو» نزدیک به میدان شهدا بوده است. کوچه نو یک کوچه تا میدان شهدا فاصله داشت و خانواده پدری او آنجا زندگی می‌کردند. پدرش ابتدا صندوق‌ساز بود، ولی از طریق یکی از دوستانش به آستان قدس معرفی می‌شود و آنجا معرق‌کاری را یاد می‌گیرد و می‌شود معرق‌تراش. آقای طوسی می‌گوید: «پدرم معرق‌کاری را در همان آستانه از استاد شکرا... خوش دست یاد گرفت که معمار آستانه بود. کار‌های آستانه زیر نظر او بود. پدرم قاری قرآن و استاد قرائت بود و ابتدا صندوق‌سازی می‌کرد. استاد شکرا... خوش‌دست از اعضای دوره قرآن پدرم بود. آن زمان دوره قرآن هر نوبت در خانه یک نفر از اعضای دوره برگزار می‌شد و همواره تعدادی برای آموزش قرآن در جلسه شرکت داشتند. استاد خوش‌دست، پدرم را به این دوره‌ها می‌برد تا روخوانی و روان‌خوانی قرآن را به آن‌ها آموزش دهد. همان موقع استاد خوش‌دست پدرم را به آستانه دعوت کرد تا در آنجا خدمت کند. در آستانه بود که معرق‌کاری را یاد گرفت و تا زمان فوت همان‌جا مشغول به کار بود و در ساخت صحن نو مشارکت داشت.»
 
هیچ‌کدام از بچه‌ها معرق‌کاری را از پدر نمی‌آموزند. برادرش مدتی کوتاه پیش پدر کار می‌کند؛ ولی، چون دل به کار نمی‌دهد عذرش را می‌خواهند.

 

حق نداشتند مجرم را در حرم دستگیر کنند

آقای طوسی از قدیمی‌های مشهد هست و مشهد قدیم را خوب به یاد دارد ما هم از فرصت استفاده کردیم و کلی سؤال می‌پرسیم، او می‌گوید: «حرم مطهر آن زمان ۳ صحن داشت. یکی صحن قدیمی که به صحن سقاخانه معروف است و صحن نو که الان به نام صحن آزادی است. یک صحن دیگر هم به نام صحن موزه بود که روبه‌روی خیابان تهران قرار داشت. آن سال‌ها حرم به این بزرگی نبود. حرم امام رضا (ع) دو بست هم داشت. یک بست در پایین خیابان بود و یک بست در بالا خیابان. خیلی‌ها که خطاکار بودند یا کسی و جایی را نداشتند در همین بست‌ها می‌نشستند و کسی هم کاری به کارشان نداشت. بچه بودم که می‌دیدم کسانی که خطاکار بودند به این بست‌ها پناه می‌بردند. قسمت بست دو پایه داشت و یک زنجیر به این دو پایه وصل می‌شد. دولتی‌ها تا قبل از بست می‌توانستند خطاکار‌ها و مجرمان را دستگیر کنند؛ ولی اگر مجرم به آن سوی زنجیر‌ها می‌رفت و وارد بست می‌شد دیگر در پناه امام رضا (ع) بود و دولتی‌ها به احترام امام رضا (ع) کاری به آن‌ها نداشتند و حق نداشتند وارد این حرم امن شوند و مجرم را دستگیر کنند. آن زمان همه حرمت نگه می‌داشتند. دارالشفاء حرم نیز داخل بست پایین خیابان بود.»

 

دیوار بهره و قنات حسین‌آباد

درباره گذشته محله رضاییه و محله‌های اطراف که از او می‌پرسیم، آقای طوسی می‌گوید: «آن زمان دیوار بهره از پنجراه شروع می‌شد و همان‌جا دروازه شهر بود نام آن هم دروازه پایین خیابان بود و بعد از آن خارج شهر بود. دروازه‌های مشهد نگهبان نداشت به جز دروازه نوغان که بعد نگهبان آن را هم برداشتند. انتهای خیابان دریادل دروازه نوغان بود. ابتدای خیابان طبرسی آن زمان قبرستان بود که در حال حاضر قسمتی از آن باغ رضوان است. یک مرده شورخانه هم نزدیک آن بود. قبرستان را آیت‌ا... سبزواری درست کرده بود، همان که طلاب را هم ساخت. آن زمان رضاییه بیابان بود و تا پنجراه و چهارراه مقدم زمین‌هایش را خشخاش می‌کاشتند. آب حسین‌آباد از اینجا رد می‌شد که آب قنات بود با همین آب زمین‌ها را آبیاری می‌کردند. آن موقع مشهد آب لوله‌کشی نداشت. عصر‌ها برای آب خوردن از قنات آب بر می‌داشتند و برای شست‌وشو و ریخت و پاش از آب چاه استفاده می‌کردند. هر خانه یک حوض داشت و حوض را با آب چاه پر می‌کردند و ظرف و ظروف و صورت را با همان آب می‌شستند. آب حسین‌آباد از دروازه میرعلمون (میر علی آمویه) در ابتدای کوچه راد به سمت رضاییه می‌آمد. از آنجا به بعد روی کانال آب باز بود.»
 
صحبتمان درباره گذشته خیلی طولانی است و ما در اینجا فقط قسمت‌هایی را آوردیم که مربوط به منطقه و محدوده اطراف خودمان است. دلم نمی‌آید صحبت‌هایش را هرچند مختصر برای شما ننویسم، آقای طوسی آب انبار چهل پله مصلی را هم به یاد دارد و می‌گوید: «روبه‌روی مصلی میلان شیشه‌گر خانه، آب انباری بود که چهل پله پایین می‌رفتی و جوی آب در آن جریان داشت. آن موقع حمام نبود و هر کس نیاز داشت همان‌جا در آب غوطه می‌خوردند و خانم‌ها همان‌جا لباس می‌شستند. آب آن تا قلعه خیابان، ساختمان، مهرآباد، امیر‌آباد و ابراهیم‌آباد هم می‌رسید و مقدار آب زیاد بود. به نظرم آب انبار چهل پله هنوز هست و فقط الان روی آن‌ها را پوشاندند و کسی جای آن‌ها را پیدا نمی‌کند مگر آن‌ها که خیلی قدیمی هستند.»

 

یاد و خاطره کارگاه‌ها و کارخانه‌های قالی بافی قدیم

شغل آقای طوسی قالی‌بافی بوده است، از کودکی تا چند سال پیش. او در کودکی از قالی‌باف‌های حوض خرابه پایین خیابان بود و خاطرات حوض خرابه را هم به خوبی به یاد دارد و می‌گوید: «آن زمان حوض خرابه گنده لاتی داشت به اسم مصیب سرباز یا مصیب نظامی. برای خودش لاتی بود آن زمان برای لات‌ها اسم می‌گذاشتند یک نفر به نام مختار شادی بود. آن‌ها از محله مراقبت می‌کردند به کسی ظلم نمی‌کردند. وقتی کسی قلدری می‌کرد از پس آن‌ها بر می‌آمدند و بعد از آن قلدر محله می‌شدند و اسم روی‌شان می‌گذاشتند. کسی جرئت نمی‌کرد دور و برشان آفتابی شود. من آن زمان در کارگاه و کارخانه‌های قالی‌بافی مثل کارخانه حاجی بهرامی کار می‌کردم، عیسی کاشمری مثل خودم قالی‌باف بود، شیخ ابوالحسن و حاج حسین قنبری با هم شریک بودند و کارگاه قالی‌بافی داشتند. از آن دوران و آن آدم‌ها چیزی نمانده فقط فرزند شیخ ابوالحسن زنده است و شب‌های جمعه به هیئت موسی بن جعفر (ع) در وحدت ۱۳ می‌آید و گاهی اوقات او را می‌بینم.»
او قالی‌بافی را ادامه می‌دهد و تا سال‌های قبل کارش خوب است؛ ولی به مرور دیگر این کار را کنار می‌گذارد.
 
 

عزاداری در چادر با همیاری مردم

طوسی سال ۱۳۳۹ به قیمت ۵۰۰ تومان البته که تک تومانی نه هزار تومان، زمین خانه‌اش را می‌خرد و شروع به ساخت‌وساز می‌کند. هم‌زمان با منزل خودش کار ساخت مسجد امام رضا (ع) در رضاییه را همراه با آقای طلوعیان آغاز می‌کنند. او می‌گوید: «سال ۱۳۴۰ دویست متر زمین در محل امروزی مسجد خریدیم و دیوار‌های آن را تا سر طاق بالا بردیم؛ اما پول نبود تا سقفش را کامل کنیم. چوب آوردیم و بالای آن را با چوب پوشاندیم و بالای چوب‌ها را با چادر توتی پوشاندیم. خیابان جلوی مسجد را با چادر‌های «تیجیر» برای خانم‌ها درست کردیم. تیجیر چادر‌هایی بود که داخلش چوب داشت و چادر می‌ایستاد. از خانه‌های همسایه‌ها فرش‌هایشان را امانت می‌گرفتیم و هر کس هر چه داشت برای پر کردن کف مسجد و بیرون به ما می‌داد. بعد هم شروع می‌کردیم به عزاداری و روضه ماه محرم را می‌خواندیم.»
 
 

به دستور ولیان مسجد خراب و بازسازی شد

او درباره نحوه ساخت مسجد به ما می‌گوید: «۴ سال وضعیت مسجد همین‌طور بود سال پنجم استاد شکرا... استاد پدرم آقای ولیان استاندار خراسان در آن زمان را دعوت کرد. آقای ولیان به محله آمد و از مسجد هم بازدید کرد. زمانی که ولیان آمد ما در حال برگزاری مراسم شام غریبان بودیم؛ مراسم خیمه سوزان داشتیم و به صورت نمادین حرکت حضرت زینب (س) را به سمت کوفه نشان می‌دادیم و مصیبت می‌خواندیم. آن زمان محله، رئیس انجمن داشت. ما او را سراغ ولیان فرستادیم تا صحبت کند. آن رئیس انجمن حاج محمد برادران سیرجانی بود. او با آقای ولیان صحبت کرد و بعد ۵ ماه استاد شکرا... دوباره به مسجد آمد و گفت «مسجد را خراب کنید، آقای ولیان دستور داده مسجد را از نو و اصولی بنا کنید.» همه سر در گم بودند و نفهمیدند ماجرا چیست. همراه با چندتن از اعضای هیئت به منزل استاد شکرا... رفتیم، خانه‌اش کنار سینما دیاموند بود. به او گفتیم تصمیم آقای ولیان درباره مسجد چیست؟ گفت: «ولیان ۴۰۰ متر دیگر به زمین مسجد اضافه کرد تا صحن آن بزرگ شود.» پس از آن استاد شکرا... معماری و ساخت مسجد را به عهده گرفت. بعد‌ها ۲۰۰ متر هم کنار مسجد از سوی آستانه به مسجد بخشیده شد، البته که در ۲۰۰ متر آن صیغه مسجد را خواندیم و بقیه آن صحن آن است. ساخت دوباره مسجد تا سال ۴۸ و ۴۹ طول کشید.»

 

قلب باید بشکند

درباره حال و هوای عزاداری در آن ایام که از طوسی می‌پرسیم، می‌گوید: «هیئت همیشه با کمک همه می‌چرخید و بالا و پایین نداشت. آن زمان عزاداری بی‌ریا بود. الان خیلی از عزاداری‌ها برای ریاست. آن زمان عزاداری خالص بود. کسی بیمار بود یا مشکلی داشت و دکتر جواب کرده بود تا وارد هیئت می‌شد و اشکش می‌ریخت بهبود پیدا می‌کرد. الان سال‌هاست که این اتفاقات را نمی‌بینم.»
 
آقای طوسی خاطره‌ای دارد شیرین که حرف قبلش را تأیید می‌کند، می‌گوید: «خودم دختری دارم که الان ۳ فرزند دارد و هر ۳ را عروس و داماد کرده است و هر کدام یک یا دو بچه دارند. دخترم تازه ازدواج کرده بود که یک دفعه پای سمت راستش گرفت و از درد پا به خودش پیچید. همسرش همان موقع او را به دکتر برد و بعد که برگشت گوشه خانه نشست و شروع کرد به گریه کردن. از او پرسیدم خوب آخر دکتر چه تشخیص داد که این قدر گریه می‌کنی و دامادم گفت «طاقت شنیدنش را داری؟» گفتم بله و گفت «دخترت سرطان استخوان دارد. تکه برداری کردند و نشان داده که سرطان دارد.» با دامادم دوباره رفتم پیش دکتر. دکتر گفت «دخترت سرطان دارد و پیشرفت کرده و اگر هم عمل کنم دوباره پیشرفت می‌کند و بعد هم سرطان از پا درش می‌آورد.» عکس را نشان داد و گفت «استخوان سیاه شد.» گفتم همان تکه سیاه شده را بردارد. دکتر هم قبول کرد و گفت «ولی دلت را به این خوش نکن.» دوباره در می‌آید. گفتم شما آن قسمت را بردار و غصه بقیه آن را نخور. استخوان را برداشتند و من به هیئت برگشتم و شروع کردم به نوحه خواندن از ابوالفضل (ع) و به ابوالفضل (ع) توسل کردم، با دل شکسته و چشمان اشکبار روضه خواندم و یک بره هم نذر کردم. بعد از عمل دخترم ۱۰ روز بیمارستان خوابید. بعد هم روی پایش را گچ گرفتند تا دوباره استخوان شکل بگیرد. مرخص که شد گوسفند را جلوی پایش کشتیم. رو کردم به قبله و به حضرت ابوالفضل (ع) گفتم منتظر نگاه شما هستم، شما دخترم را شفاعت کن و سلامتی‌اش را بازگردان. یک ماه بعد دخترم را به دکتر بردم هیچ خبری از بیماری نبود. دکتر دخترم را معاینه کرد و گفت «استخوان دوباره سرجای خود قرار دارد و هیچ مشکلی هم ندارد و خوب پیوند خورده است. چه کردی؟» گفتم دکتر دیگری هم بوده که پیش او رفتیم و با او صحبت کردیم. از این اتفاقات در هیئت زیاد می‌افتاد؛ اما حالا از این خبر‌ها نیست. دیگر عزاداری‌ها مثل قدیم خالص نیست، قلب باید بشکند، باید قلبت با قلب ائمه (ع) پیوند بخورد.»

 

راستی آور که شوی رستگار

از او درباره فعالیتش در هیئت می‌پرسم و اینکه چه کار‌هایی انجام می‌داده است و طوسی می‌گوید: «آن زمان هر کار از دستم برای هیئت بر می‌آمد انجام می‌دادم. آشپزی می‌کردم، نوحه می‌خواندم هر کاری هیئت داشت و کسی نبود انجام دهد انجام می‌دادم. کاری بر زمین نمی‌ماند.»
 
آقای طوسی اکنون نوحه نمی‌خواند و شاگردانی که تعلیم داده در هیئت نوحه می‌خوانند و خودش سینه می‌زند، البته گاهی زیارت عاشورا یا دعای ختم مراسم را می‌خواند. نوحه‌خوانی و سینه‌زنی را از همان کودکی آموخته است قبل از اینکه هیئت خودشان را راه بیندازند در مراسم عزاداری هیئت خاتم الانبیا (ص) شرکت می‌کرد و به مسجد سنگی نوغان می‌رفت. از او می‌پرسیم پیرغلام یعنی چی. اشک در چشمانش جمع شده می‌گوید: «پیر غلام گفتن آسان است. الان ۸۴ سال عمر دارم. ۷۰ سال آن را در خانه امام حسین (ع) بودم. آن حسینی (ع) که ما می‌گفتیم با این حسینی که الان می‌گویند زمین تا آسمان فرق داشت.»
بغض گلویش را می‌گیرد، می‌گوید: «معنای پیرغلام راستی است.»
شعری برایمان می‌خواند و می‌گوید: «راستی آور که شوی رستگار/ راستی از تو ظفر از کردگار.»

 

آن زمان قلب‌ها صاف بود

آقای طوسی در پایان حرف‌هایی می‌زند بدون تعارف. حرف‌هایی که دل ما را تکان می‌دهد، می‌گوید: «خیلی هستند که ادعا می‌کنند پیرغلام هستند؛ اما نیستند. خود من دیگر آن آدم سابق نیستم. دیگر نانمان خالص حلال نیست. آن زمان زحمت می‌کشیدیم و نانمان برکت داشت. ده شاهی‌مان برکت داشت. حالا دیگر مثل آن موقع نیست. آن زمان پول حلال دل را صاف می‌کرد. وقتی می‌گفتیم خدا. دل و قلبمان هم می‌گفت خدا، اما حال این‌طور نیست.»
 
طوسی درباره برکت پول آن زمان و خلوص نیت آدم‌ها می‌گوید: «یک تومان برای هزینه‌های مراسم عزاداری می‌گرفتیم. با این یک تومان هیئت‌داری می‌کردیم، روضه می‌خواندیم، ظهر عاشورا شله می‌دادیم. یک تومان آن زمان بی‌غل و غش بود و عجیب برکت داشت؛ اما حالا هر سال پول‌ها بی‌برکت‌تر می‌شود.»
از او می‌پرسیم چه تفاوتی بین عزاداری آن سال‌ها با این سال‌هاست و پاسخ می‌دهد: «آن سال‌ها هر کس امام حسین (ع) می‌گفت حسینی هم رفتار می‌کرد. اعتقادات مردم خوب بود. آن زمان عزاداری‌ها از زمین تا آسمان فرق می‌کرد. عزاداری آن زمان با الان تفاوت داشت. آن زمان هر کس اسم امام حسین (ع) را می‌شنید اشک در چشمانش جمع می‌شد. آن زمان قلب‌ها صاف بود؛ ولی حالا گرفته است.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->