کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - روبر برسون گفته است: «آدم چگونه این واقعیت را نادیده بگیرد که همهچیز درنهایت به مستطیلی سفید که از دیوار آویزان است ختم میشود؟» زندگی نیز چنین است؛ انسان چگونه میتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که همهچیز در زندگی به مستطیلی سیاه که از دیوار آویزان است ختم میشود؟ این نمایش قطعا روزی به پایان میرسد؛ گاهی پای طبیعت در میان است و گاهی انسان؛ نمیدانم از نظر کیمکیدوک در «مرگ با کرونا» نقش کدام بیشتر بوده است. او در مصاحبهای گفته بود: «انسان چیست؟ و انسانبودن چه معنایی دارد؟ من میخواهم در فیلمهایم نشان دهم در درون ما چه چیزهایی وجود دارد.» نمیدانم چطور میشود با نگاه خود کیمکیدوک به مرگ ناشی از کرونا فکر کرد. نمیدانم او چطور از ظاهر این پدیده غریب به باطنش نفوذ میکرد و بدون کلمه نشانش میداد.
انگار زندگی برای او مثل کشاورزی و کار در صومعه و نقاشی نیمهتمام ماند، اما اصلا نمیتوان گفت او در سینما هم همینگونه بود. کیم کیدوک استاد خلق فضاهای احساسی در روایتهای مینیمال بود، آنهم با سبک شخصی و جهانبینی مخصوص خودش، با سکوت، یا تصویر. وقتی کنش شخصیتهایش با سکوت ترکیب میشوند، فقط باید از دهان نماها حرف بیرون کشید. او در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «هرچقدر که زندگی کنید، ایمانتان به کلمات کمتر میشود ... برای من قهقههزدن یا گریهکردن زیباترین کلمات هستند.» چیزی که در فیلمهای کیم کیدوک میبینیم همسوشدن تخیل و ایدئولوژی است و مهمتر از اینها نشاندادنشان با تصویر. به همین دلیل بیشتر فیلمهای او نه به اغراق نزدیک میشدند نه به ادا و اطوار؛ نه به شعار متمایل میشدند، نه به سخافت؛ نه اسیر تکرار میشدند نه ایدههای نوِ آبکی.
قرارگرفتن ایدئولوژی و نگاه اسطورهای در کنار تخیل کنترلشده در فیلمهای کیم کیدوک، حتی ابژهها را به سوژههایی جاندار تبدیل میکرد. او شخصیتهای انسانی را در کنار اشیا و مکانها معنا میداد. این اهمیتدادن به اشیا و مکانها از اعتقاد به حلول و تناسخ در آیین بودایی و پرستش ارواح در سنت شین تو میآمد. بر همین اساس مثلا «دریاچه»، «قایق» و «کلبه» در فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار» (۲۰۰۳)، به مقامی مقدس برکشیده میشوند، و ابژههایی مثل «چوب گلف» و «ترازو» در فیلم خانهٔ خالی (۲۰۰۴) به سوژههایی مؤثر. درواقع اشیاء در این فیلمها بهحدی از تشخص و جاندارانگاری برکشیده میشوند که بدون آنها فیلم معنای خود را از دست میدهد. کی دوک برای پیداکردن مکان فیلم جدیدش به لیتوانی سفر کرده بود و همانجا آرام مثل فیلمهایش درگذشت. او که در کشورش غریب بود و کرهایها او را فیلمسازی جدی نمیدانستند، بارها غمگین و مأیوس به کوشهای پناه برده بود، مثل آن دورانی که سه سال در غاری زندگی کرد و از همان دوران فیلم «آریرانگ» (Arirang) را ساخت و جایزه بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن ۲۰۱۱ را برد.
دین و آیین بودیسم، از چین و ژاپن وارد کره شد و نفوذ فرهنگی آن طی دوران مختلف غلبه پیدا کرد. همین دین وارداتی چنان در نگاه و جهانبینی کرهایها نشست که در تمام هنر و ظواهر و بواطن آن رسوخ کرد. بودیسم کرهای معتقد به لزوم تحمل رنج و عذاب انسانهاست که این رنج و عذاب باید با میل و رغبت ایجاد شود. این دیدگاه در فیلم «جزیره» (۲۰۰۰) کیم کی دوک به نمایش صحنههایی تکاندهنده و مخوف منجر میشود؛ صحنههای ناخوشایندی مثل قورتدادن و بیرون کشیدن قلابهای ماهیگیری از دهان شخصیت. این سکوت و رنج و عذاب شاید اعتراضی بود به جهانی که کیم کی دوک دوستش نداشت؛ همانطور که فرانسوا تروفو گفته بود: «کسی که سینما را دوست داشته باشد، از دنیا خوشش نمیآید.»
کیم کی دوک سینما را وسیله کشف و شهود در ناشناختهها میکرد. خودش گفته بود وقتی چیزی را درک نمیکند فیلمی دربارهاش میسازد. دلم میخواست ببینم نگاه او به دورانی که گرفتارش هستیم چگونه میبود؛ نگاهش به دوران شیوع ویروس کرونا؛ شاید مرگ او بر اثر کرونا، آخرین دیدگاه و نمایش او از این جهان و دوران سخت و تاریکش باشد. چگونه میتوانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که همهچیز به مرگ ختم میشود؟ دلم میخواهد فکر کنم او در زندگی بعدی در تکه سنگی گوشه یک غار یا در تختهپارهای روی رودخانه حلول کرده و منتظر است کسی در بهار به تصویرش بکشد، کسی که دوربینش را آرام به سمتش بچرخاند و او ساعتها درون لنز خیره شود.