شهرآرانیوز - از وقتی اولین تریلر انیمیشن سینمایی «روح» منتشر شد، با یکی از بحثبرانگیزترین فیلمهای سال روبهرو بودهایم. فیلمی انیمیشنی که قرار است درباره دنیای کودکان باشد، اما شخصیت اول داستانش یک مرد میانسال و سیاهپوست است و قصهاش حول محور فلسفه زندگی میچرخد و چندان تناسبی با این پیشفرض ندارد. با این وجود، نام پیت داکتر بهعنوان کارگردانی که بهخوبی موفق شده بود در انیمیشن «درون-بیرون» گذار از دوران کودکی به نوجوانی را از منظر احساسات متناقض ذهنی به تصویر بکشد، هرچیزی را امکانپذیر میکرد و امیدواری به فیلم زیاد بود. سرانجام ۲۵دسامبر۲۰۲۰ و در آستانه سال نو، «روح» از طریق شبکه دیزنیپلاس منتشر شد و سرانجام میتوان درباره نتیجه کار اظهارنظر کرد. به همین دلیل مستقیم میرویم سراغ «روح» پیکسار!
داستان انیمیشن
جو گاردنر میانسال آموزگار موسیقی در مدرسهای محلی در نیویورک است. او که از نوجوانی عاشق موسیقی جاز شده و هدفش را در زندگی موفقیت در عرصه موسیقی تعریف کرده است، چندان از جایگاهش راضی نیست. به نحوی که وقتی خبر تصمیم مدیر مدرسه برای استخدام رسمی خود را میشنود، بهجای خوشحالشدن، احساس میکند پایبند خواهد شد و از اهداف خود در زندگی بازمیماند. در این اوضاع است که یکی از شاگردان قدیمی پیشنهاد همکاری با دوروتی ویلیامز، نوازنده مشهور جاز، را ارائه میکند. بلافاصله آزمون میدهد و قبول میشود. او که از شادی در پوست خود نمیگنجد، حواسش به دوروبرش نیست و دچار حادثه میشود.
او خودش را در زندگی پس از مرگ پیدا میکند، اما، چون احساس میکند زندگیاش تازه شروع شده است، همه سعیش را برای بازگشت به زندگی به کار میگیرد و برخلاف جهت ارواح، وارد عالم پیش از زندگی میشود. آنجا با روحی به نام ۲۲ آشنا میشود که حاضر نیست وارد عالم زندهها شود. کشمکشهای ایندو مفاهیم جدیدی از زندگی را پیش چشم هردو قرار میدهد.
کارگردانی که ایدههایش بکر بود
یکی از مهمترین رمزهای موفقیت پیت داکتر در ۲ فیلم برجستهاش، یعنی «کارخانه هیولاها» و «درون-بیرون»، جدا از جذابیتهای داستانی و شخصیتها، بکربودن ایده اولیه و مسحورکنندگی آن بود. در فیلم اول ترس کودکان از هیولای درون گنجه و زیر تخت دستاویزی برای تعریف یک دنیای جدید کودکانه قرار گرفته بود. هیولاها در دنیایی موازی با آدمها زندگی میکردند و منبع اصلی انرژیشان ترس و وحشت و جیغ کودکان بود؛ بنابراین شبهنگام از گنجه و زیر تخت عازم ترساندن بچهها میشدند تا اینکه اشتباهی یک بچه از در گنجه عبور میکند و وارد دنیای هیولاها میشود. حالا سالیوان که هیولای اصلی قصه است، نقش پدری را برای این کودک برعهده میگیرد و بهتدریج با خصایص قبلی خود بیگانه میشود. در «درون-بیرون» هم برای اولینبار پیت داکتر ما را از منظر احساسات ذهنی دختری به نام رایلی درگیر بحران روحی عبور از دوران کودکی به نوجوانی میکند.
به این ترتیب پیت داکتر در کارنامه فیلمسازی خود مسیر و دغدغههای درستی را پی گرفته و همراستا با فیلمهایش رشد کرده است. یعنی ابتدا به دوران کودکی و رابطه پدر و فرزندی پرداخته است. در فیلم بعدیاش به سراغ مفهوم نوجوانی و رشد شخصیت رفته است و در سومین گام، در «روح»، به واکاوی بزرگترین سؤال بشریت، یعنی چرایی زندگی، پرداخته است. در این راه ۲ ایراد عمده نسبت به فیلمهای قبلی او دیده میشود.
بکرنبودن
برخلاف ۲ فیلم قبلی، «روح»، به هیچ عنوان ایده بکری ندارد، بلکه از ۲ فیلم کریسمسی مشهور وام گرفته است. اول داستان مشهور «اسکروچ» که پیرمرد خسیسی است که در شب سال نو ۳ روح به سراغش میآیند و با راهنمایی او، باعث میشوند نگاهش به زندگی تغییر کند. دوم فیلم بسیار زیبا و کلاسیک «چه زندگی شگفتانگیزی است» ساخته فرانک کاپرا درباره جوانی به نام جرج بیلی است که در آستانه سال نو فکر میکند زندگی خود را تلف کرده است و قصد خودکشی دارد. فرشتهای از راه میرسد و به جرج بیلی نشان میدهد که اگر او هرگز زاده نشده بود، چه سرنوشتی در انتظار نزدیکان او بود. در هرسه این فیلمها مضمون اصلی قصه، بازنگری در مفهوم زندگی است. انتخاب تاریخ ۲۵دسامبر نیز مهمترین نشانه ارجاع به این فیلمهاست. زیرا در دل فیلم هیچ ماهیت کریسمسی دیده نمیشود و «روح» میتوانست هر زمانی از سال راهی پرده شود.
مخاطبشناسی
در همه انیمیشنهای پیکسار تاکنون تمرکز بر مخاطب کودک و نوجوان قرار داشت، اما فیلم به نحوی ساخته و پرداخته میشد که برای پدر و مادرهایی که بچههای خود را به سینما میآوردند هم جذابیتهایی وجود داشته باشد. این رویه در همه فیلمهای پیکسار رعایت شده است، اما «روح» نخستین فیلمی است که برای مخاطب بزرگسال ساخته شده است و هیچ جذابیتی برای مخاطب کودک ندارد.
مفاهیمی مثل مرگ و دنیای پس از مرگ یا روزمرگی در زندگی چندان ارتباطی با دنیای کودکانه ندارد، بهویژه که شخصیت اصلی قصه هم یک مرد میانسال باشد. دیالوگهایی نظیر «اینجا نمیتونی روح کسی رو له کنی. این کار وظیفه زندگیه.» با وجود نبوغآمیزبودن، هیچ نقطه وصلی با دنیای کودکان ندارد؛ بنابراین با انیمیشنی طرفیم که برای مخاطب بزرگسال ساخته شده است؛ بنابراین بهعنوان یک فیلم بزرگسالانه، باید به نقاط قوت و ضعف آن پرداخت. البته «روح» نقاط قوت جدی هم دارد.
اول
بازنمایی نیویورک
شاید در هیچ فیلمی اعم از زنده یا انیمیشنی، روح زندگی در نیویورک و فرهنگ غالب بر مردم بهخوبی «روح» عینیت نیافته باشد. در این راستا نورپردازی، طراحی صحنه و حاشیه صدایی که برای فیلم در نظر گرفته شده، نبوغآمیز است. کبوترهای خیابان، پلیس راهنماییورانندگی، مترو، ارجاع به مکانها و... در عین گذرابودن، بهخوبی جو حاکم بر زندگی آدمهای ساکن نیویورک را تصویر میکند و از این نظر برای مخاطب آمریکایی لذتی دوچندان دارد.
دوم
نت زندگی
انتخاب موسیقی جاز بهعنوان نقطهاتکای اصلی در دل داستان، تطابق فوقالعادهای با روح قصه دارد. برخلاف موسیقی کلاسیک که افتتاحیه، نقاط عطف و پایان هر قطعه سیر مشخصی را بر مبنای نت طی میکند، در موسیقی جاز هیچ دو اجرایی مانند هم نیست و کیفیت اجرا هربار با توجه به روح حاکم بر فضا تغییر میکند. یعنی مبتنی بر نوعی بداههنوازی است. زندگی هم از چنین کیفیتی برخوردار است و هیچ دو نفری مانند هم آن را تجربه نمیکنند.
سوم
ارجاعات فرهنگی و تاریخی
پیداکردن ارجاعات تاریخی در دل انیمیشن «روح» از آن لذتهای فرهیختهطوری است که به بزرگسالان مخاطب فیلم، لذت مضاعف میبخشد. ارجاعات به محمدعلی کلی، انیشتین، آبراهام لینکلن و ماری آنتوانت، آخرین ملکه فرانسه که سرش از بدنش جدا شد و روحش بهصورت یک سر تبلور یافته و تأکیدش بر واژه دوپهلوی «no body» از همین قبیل است.
چهارم
جایگاه آموزش
در سبک زندگی آمریکایی، تأکید بر موفقیت مالی و شهرت بسیار زیاد است. در این راستا «روح» یک نهیب بزرگ به فرهنگ حاکم بر زندگی آمریکایی است که زندگی فقط در موفقیت خلاصه نمیشود. حتی اگر تأکید بر موفقیت بیش از حد باشد، آن را از یک علاقه که قرار است محرک اصلی زندگی فرد باشد، به نوعی وسواس ذهنی یا حتی حسرت تبدیل خواهد کرد. در این راستا به مقام معلمان در آموزش مفهوم زندگی هم تأکید شده است. بهویژه که در زندگی عادی، چندان به این قشر توجه نمیشود. گزارش سال گذشته مجله تایم درباره معلمانی که برای تأمین معاششان ناچار به اشتغال در چند حرفه بودند، از یاد نبردهایم. در فیلم هم شغل جو معلمی است و هم در مقام عمل برای ۲۲ نقش یک معلم زندگی را ایفا میکند.
پنجم
سیاهپوستبودن شخصیت اصلی
چندسالی است که هالیوود متوجه ظرفیت بالای مخاطبان سیاهپوست شده است و با ساخت فیلمهایی مثل «پلنگ سیاه» و سیاهپوست کردن «مرد عنکبوتی» و ایده سیاهپوست شدن جیمز باند درصدد جذب این دسته از مخاطبان است. این رویه درباره فمینیسم هم بارها محل انتقاد امثال من به استفاده ابزاری از این حربه بوده است، اما در فیلم «روح»، با توجه به جایگاه موسیقی جاز بین سیاهپوستان و برخورد طبیعی با یک شهروند سیاهپوست، این رویه گلدرشت نشده و در خدمت فیلم است؛ بنابراین حس وصلهپینهایبودن به مخاطب نمیدهد.
شعارزدگی
مهمترین نقطهضعف فیلم «روح» را باید در همان مخاطبشناسیاش جستوجو کرد. از یک طرف فیلم برای مخاطب کودک هیچ جذابیتی ندارد و از سوی دیگر، نتیجهگیری نهاییاش بهشدت دمدستی و بچگانه است و به هیچوجه مخاطب بزرگسال را راضی نمیکند. همین موضوع بسیاری از دیالوگها و نتیجهگیریهای فیلم برای مخاطب بزرگسال را شعاری و گلدرشت کرده است؛ هرچند کارگردان همه سعیش را کرده است تا بتواند با اجرای کمنقصش جلوه بصری بالایی به این مفاهیم بدهد.