چرا «گیجگاه» نمیتواند به غرقشدن در حس و حال دهه ۶۰ و ۷۰ منجر شود؛ چون در ساخت مهمترین رکن خاطرهبازی، یعنی جغرافیا، سرگیجه دارد؛ فیلمی که میتوانست همپای مرجع تاریخیاش، یک تصویر سینمایی از تهران یا محل تولد کارگردان، مشهد، بسازد به همان مجموعه بامزهبازیها یا یادآوریهای خاطرهانگیزش اکتفا میکند.
کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - هرچهقدر که عادل تبریزی بخواهد از بار توصیفاتی مثل نوستالژیک و احساساتی فرار کند نمیتواند از زیر این واقعیت در برود که «گیجگاه» یک فیلم شخصی گذشتهنگر و برخاسته از ذوبشدگی او در دورانی از فرهنگ عامه است. فیلم تا حدودی به تاریخ، سبک زندگی و احساسات مردم در دورهای از ایران نزدیک میشود، چون «گیجگاه» را خود کارگردانش عاشقانه دوست دارد و از دل علاقهمندیهایش بیرون آمده است و از قضا این علاقهمندیها، یک خاطره جمعی مشترک هستند. اما چرا «گیجگاه» نمیتواند به غرقشدن در حس و حال آن دوران منجر شود؛ چون در ساخت یکی از مهمترین ارکان خاطرهبازی، یعنی جغرافیا، سرگیجه دارد؛ فیلمی که میتوانست همپای مرجع تاریخیاش، یک تصویر سینمایی از تهران یا محل تولد کارگردان، مشهد، بسازد به همان مجموعه بامزهبازیها یا یادآوریهای خاطرهانگیزش اکتفا میکند.
کمبودهای فیلم در شکلدادن یک قصه متکی به جغرافیا و تاریخ که لایق دنبالکردن باشد آنقدر زیاد هست که تبریزی و همکارش، ارسلان امیری، فقط بخواهند قهرمان و شرور داستان را با تمهیداتی کاریکاتوری سرپا نگه دارند یا برای پوشاندن پیرنگ نحیف و کمرنگ داستان موقعیتهایی بامزه با ارجاع به فیلمها و زندگی مردم در دهه هفتاد بسازند. بیایید به اینکه تبریزی گفته است تاریخ بدمن سینمای ایران را کامل مرور کرده یا چندماه کلاس کاراته رفته و اندیشههای سوسای اویاما را خوانده به چشم یک شوخی مثل شوخیهای دیگر فیلمش نگاه کنیم. مشکل اساسی «گیجگاه» این است که مخاطب بین تماشای یک کمدی گیشهای و کمدی قابلاحترام معلق میماند و برای همهاینها یک عذر بدتر از گناه میآورد: این فیلم نمایشی است از فیلمهای گیشهای دهه ۷۰.
«شگفتانگیز، جذاب، دوستداشتنی و شوکهکننده» اینها توصیفاتی است که «گیجگاه» میتوانست در تمام زمانش واجدشان باشد، اما شلختگی کلی اثر نمیگذارد اینها از چند لحظه معدود فراتر برود. تبریزی تمام تلاشش را کرده یک «روزی روزگاری» ایرانی بسازد؛ گاهی بازیگوشیهای جذابی هم در چندجای اثرش میبینیم، ولی مقایسهنکردن فیلم او با فیلم کسی که خودش به سازندهاش ارجاع میدهد کار سختی است. ساخت یک نامه عاشقانه به سینما و دوران تاریخی و فرهنگی دهه ۶۰ و ۷۰ ایران و پیام انتهاییاش تقریبا همان کاری است که تارانتینو سال پیش با تاریخ سینمای هالیوود کرد؛ اما نه در ابتدای حرفهاش بلکه بهنوعی در پایان حرفه سینماییاش. این را در پرانتز بگویم که در خوشبینانهترین حالت ممکن تنها چیزی که از فیلم «گیجگاه» به فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» شبیه است چیزی نیست جز شباهت بیژن بنفشهخواه به تارانتینو و اینکه او فیلم اجاره میدهد. ما بهواسطه فیلمهای قبلی تارانتینو میدانیم سبک بازیگوشیهای او چگونه است، کجا هالیوود را هجو میکند، کجا به سخره میگیرد و کجا به عنوان یک عاشق ستایشش میکند، اما بخشی از سردرگمی ما درباره فیلم «گیجگاه» به این دلیل است که تبریزی در اولین اثر سینماییاش به تاریخ سینمای ایران نزدیک شده است؛ آنهم به شمایل قهرمانی مثل جمشید هاشمپور و با هدف ساخت حسوحالی که دیگر نیست. نمیخواهم بگویم او میخواسته یک «روزی روزگاری در ایران» بسازد، ولی اینکه بخش زیادی از دررفتن فضای حسی و نوستالژیک فیلم را به بیادعایی و سادگی و صمیمیت آن نسبت بدهیم پاککردن صورت مسئله است.
آیا کلاژ تبریزی از موسیقیها و فیلمهای دهه ۶۰ و ۷۰ حسی در مخاطب برمیانگیزاند یا منجر به تفکر میشود؟ پاسخ به این سوال به نسبت مخاطبان و تجربیاتشان میتواند متفاوت باشد. اگر تارانتینو یک سری خردهداستانها را به یک نقطه میرساند تا تاریخ جعلی یا ایدئال خودش را بسازد اینجا اصلا خردهداستانی وجود ندارد که بخواهیم دنبالش کنیم و به مقصود تاریخی و فرهنگی تبریزی برسیم؛ نه حرف تازهای هست و نه یک نگاه متفاوت به دورانی که برای خیلی از ما خاطرهانگیز بوده است.
«گیجگاه» پر است از مسیرهای انحرافی و تکرار مکررات؛ درواقع تمام چیزی که تبریزی میخواهد در ده دقیقه پایانی فیلمش بگوید ارزش تحمل بخش ابتداییاش را ندارد.
«جذاب و سرگرمکننده» مهربانانهترین صفتی است که میتوان برای فیلم تبریزی به کار برد، و چرا نمیتوانیم آن را یک کمدی-درام خوب یا «ملودرام» با موقعیتهای طنز بنامیم - چیزی که خود تبریزی دوست دارد- چون بدون تعارف گیشه برای او مهمتر از تمام حرفهایی هست که ما باید از راهکارهای انسانیاش بفهمیم. میتوانیم بعد از تمام این حرفها بگوییم که «گیجگاه» در یک کارکرد آینهای و بازیگوشانه خواسته در فرم شلخته و سردرگمش شبیه تمام فیلمهای گیشهای دهه ۶۰ و ۷۰ باشد یا راحتتر از همه اینها مثل خود شخصیت تبریزی در فیلم بگوییم: «مرد حسابی! حامد بهداد و جمشید هاشمپور رو ول کردی چسبیدی به یقه حسن رضایی؟»