امروز بیشتر در میان مردم کوچه و بازار به شاهنامه و فردوسی توجه میشود یا زمانی که نقالی و شاهنامهخوانی قهوهخانهای پررنگ بود؟ این پرسش مهم پاسخی پیچیده دارد. به نظر میرسد درباره این پرسش، پژوهشی انجام نشده است و آمار و مستنداتی در دست نیست که بشود امروز را با روزگار گذشته (نه خیلی دور، حتی صدسال پیش) مقایسه کنیم، اما درون این پرسش، سؤالها و ابهامات زیادی را میشود بررسی کرد.
اینکه تعریف درست از عامه مردم چیست؟ آیا مخاطبان شاهنامه فقط کسانی بودند که به قهوهخانهها میرفتند و پای صحبت نقالان مینشستند؟ آیا تنها راه ارائه شاهنامه برای مردم، نقالی در قهوهخانهها بوده است؟ نقاشیهای قهوهخانهای که قصههای شاهنامه را به تصویر میکشیدند، چقدر در اینباره مؤثر بودهاند؟ و...
برای این پرسشها نمیتوان پاسخ چندان دقیقی داشته باشیم، اما میتوانیم به مؤلفههای دیگری مثل جمعیت باسواد و بیسواد، نسبت شهرنشینی به عشایری و روستانشینی و... مراجعه کنیم. ناگفته پیداست که شمار افراد دارای سواد خواندن و نوشتن نسبت به گذشته بسیار تغییر کرده و افزایش داشته است، اما این را هم میدانیم که بسیاری از شاهنامهخوانان در روستاها و بین عشایر بدون داشتن سواد، ابیات زیادی از این کتاب را در خاطر داشتهاند و در مجالس شاهنامهخوانی میکردهاند و فرزندانشان از کودکی با این اشعار آشنا بودهاند. بنابراین آمیختگی و آموختگی شاهنامه با زندگی آنها چندان ارتباطی با قهوهخانه به مثابه یک رسانه نداشته است.
از سوی دیگر، مشتری قهوهخانهها در جمعیت شهرنشین بیشتر مردان بودهاند. فارغ از اینکه آنها را مشتری همیشگی قهوهخانه بدانیم یا افراد گذری و اینکه آیا از ابتدا تا انتهای تعریف قصه فرد در قهوهخانه حاضر بوده و همه آن را گوش میداده و تماشا میکرده است یا نه، برای شنیدن همه قصههای شاهنامه باید نقالان همه کتاب را بهصورت پردهخوانی تعریف کنند و نمایش بدهند که بر اساس پردههای موجود اینطور نیست و فقط داستانهای بسیار جذاب و پرشوری مثل «هفتخان رستم» و «رستم و اسفندیار» و «رستم و سهراب» و... بارها و بارها تعریف میشده و پرده نقاشی داشته است و میدانیم در میان زنان نیز قصههای شاهنامه نقل میشده است. بنابراین نمیتوان مخاطبان شاهنامه در طیف عامه مردم را با مشتریهای نقالان و پردهخوانان و قهوهخانهها یکی دانست.
از سوی دیگر، درست است که در جامعه امروز تعداد افراد باسواد نسبت به گذشته بسیار بیشتر شده است و دردسترسبودن منابع و چاپهای مختلف شاهنامه و پادکستها و کتابهای صوتی و... نیز با روزگار پیشین مقایسهشدنی نیست، اما این باز به معنی زیادشدن تعداد شاهنامهخوانان یا علاقهمندان به خواندن و شنیدن این کتاب نیست، هرچند برای این موضوع هم آماری در دست نیست.
اگر به جمعیت دانشآموزان نگاه کنیم، با وجود داشتن بخشهای خلاصهشده و کوچکی از شاهنامه در کتابهای درسی، آگاهی چندانی از داستانهای شاهنامه در دانشآموختگان مدارس نمیبینیم و دانششان بیشتر به نامهای قهرمانان و یکیدو پادشاه محدود شده است و در همین حد نیز متوقف میشود و فرد با پایان تحصیلش دیگر لزومی به مراجعه به این کتاب نمیبیند.
شاید بتوان اینگونه نتیجه گرفت که هرچند در گذشته به علت بیسوادی و مشکلاتی از این دست تعداد شاهنامهخوانان زیاد نبوده، ولی عطش شنیدن و اشتیاق دانستن و پای صحبت نقالان نشستن و بهرهگیری از این شاهکار ادبی بیشتر بوده است.
چیزی که در میان شلوغی دنیای معاصر، با وجود زیادشدن تعداد افراد باسواد نسبت به جمعیت کل و آسانی استفاده از کتابهای غیرچاپی و... متأسفانه کمتر دیده میشود. بهنظر میرسد باید راهکارهای جدی و البته دور از شعار و بخشنامههای اداری برای ایجاد علاقه و توجه به شاهنامه در میان اقشار مختلف و بهویژه نسلهای بعدی پیدا کنیم.