ما که با هم از مشهد راهی شده بودیم، دوست داشتیم باهم به خانه برگردیم؛ مخصوصاً حالا که دخترک دوساله ام حسابی با همسفرانش اُنس گرفته است و به مادر زهرا میگوید « عزیز».
شب هفتم محرم طبق رسم مردم افغانستان علم کِشی میکردند و توی کوچه از خانه یکی از سادات محل تا مسجد دنبال دسته حرکت میکردیم و بعد که دسته عزاداران به مسجد میرسید خودم را میرساندم طبقه بالای مسجد که بتوانم با دقت بابا را ببینم.