معمولا اینطور است که آثار عمیق و فاخر ادبیات داستانی (و احتمالا در دیگر هنرها) در دوره انتشارشان کمتر از برخی آثار سطحی و بهاصطلاح عامهپسند مورد توجه بودهاند. گسترهای که تحت سلطه امپراتوری برخی آثار سطحی رفته، بسیار بیشتر از محدوده دیده شدن آثار عمیق و فاخر بوده است، اما آثار جدی هرچند در زمان انتشار، پادشاهی مُلکی کوچک را داشتهاند، مانایی آنها باعث شده است که بر بخش زیادی از جهانیان تأثیر بگذارند. تفاوت این 2 گروه داستانی به گفته مشیت علایی، در مسائلی است که به آن میپردازند.
این منتقد ادبی و مترجم در گفتوگو با شهرآرا ابتذال در ادبیات داستانی را مرتبط با موضوعاتی شخصی و کماهمیت و احساساتی میداند که موضوعاتی جهانی نیستند. او از نویسندگان غیرایرانی به کسانی مانند تالستوی، داستایفسکی، کامو و از نویسندگان ایرانی به افرادی چون محمود دولتآبادی، سیمین دانشور و احمد محمود اشاره میکند و راز مانایی کارهای آنان را دغدغههای عمیق بشری میداند.
با مشیت علایی درباره ابتذال در ادبیات داستانی گفتوگوی کوتاهی داشتیم که حاصلش را میتوانید در ادامه بخوانید. از علایی کتابهایی تألیفی و ترجمه مانند «زیباییشناسی و نقد»، «شکلهای زندگی» و «جستارهایی در زیباییشناسی» تاکنون منتشر شده است.
آقای علایی، برای گشوده شدن بحث، میخواهم بپرسم اساسا ابتذال در ادبیات داستانی چیست و به چه اثری میگویند مبتذل؟
ابتذال در داستاننویسی هم یک مسئله مضمونی و موضوعی است هم یک مسئله شگردی و تکنیکی که اینها مرتبط با هم هستند. یعنی نمیشود اثری از نظر تکنیکی ضعیف باشد ولی از نظر مضمونی پخته و خوب باشد، یا برعکس. اما ابتذال اینگونه است که نویسنده خودش و مخاطبش را با موضوعهای کاملا شخصی، موقتی، زودگذر و غیرجدی خود سرگرم میکند. منظور از موضوعات غیرجدی موضوعاتی هستند که دغدغه کل انسانها نیستند. دغدغههای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی انسانها نیستند. دغدغههایی کوچکاند. مثلا شما در کارهای نویسندههای بزرگ مثل تالستوی و داستایفسکی و کامو و در ایران آثار دولتآبادی و دانشور و محمود و مانند اینها، میبینید مسائلی که مطرح میکنند خیلی جدی است. جدی هم همانطور که گفتم یعنی صبغه اجتماعی و سیاسی و جهانی دارد. ممکن است رنگ و بوی بومی داشته باشد، مثل کارهای دولتآبادی یا فاکنر، اما پشت این ظاهر و رنگ و بوی بومی، مسائل به قول غربیها خیلی یونیورسال یا مسائل جدی مطرح میشود. وقتی که نویسنده از این موضوعات عدول کند و به سمت موضوعات شخصی و احساساتی برود که خیلی از خوانندهها هم دوست دارند، طبیعتا آثارش به سمت ابتذال کشیده میشود. این موضوع فقط مخصوص داستان نیست و در شعر هم وقتی بیخودی احساسات مخاطب را تحریک میکند همینطور است. یا در سینما که خیلی بیشتر اتفاق میافتد. اینطور بگویم که وقتی جنبه سرگرمکنندگی اثر به جنبه هنری و زیباییشناسانه و ادبیاش میچربد، آنوقت بار ابتذال اثر هنری زیادتر میشود، جایی که نویسنده احساس میکند اینطوری راحتتر کارش پیش میرود تا اینکه بخواهد خودش را مشغول مسائل پیچیده فلسفی و سیاسی و مانند آن بکند. به نظرم ابتذال به چنین چیزی اطلاق میشود.
نمیشود که موضوع جدی باشد و نویسنده آن را به ابتذال بکشد با سطح دانش اندک یا سطحینگری؟
چنین چیزی کم پیش میآید به این علت که اگر نویسندهای به سمت مسئله خیلی جدیای برود، دیگر معلوم است نویسنده مهمی است و او هم کاری نمیکند که اثرش خراب شود مگر اینکه توانش را نداشته باشد. در این مورد هم نویسنده نمیرود سراغ موضوعات جدی، موضوعات قَدَر فلسفی مانند آنچه سارتر یا کامو یا نویسندههای مهم در آثارشان دارند. نویسندهای که توان پرداخت ندارد، اصلا سراغ چنین موضوعی نمیرود. مثلا فهیمه رحیمی، مؤدبپور و ر. اعتمادی که ممکن است آثارشان برای مخاطب خیلی هم جذاب باشد نمیروند سراغ موضوعهای خیلی جدیِ اخلاقی و انسانی. البته اگر از این نویسندهها بپرسی، میگویند موضوع کتابم از نظر من بسیار مهم و جدی است. در نتیجه جوابم به سؤال شما منفی است. یعنی اگر نویسندهای موضوعی جدی انتخاب کند، در خودش این توان را احساس میکند که به آن بپردازد.
فکر میکنم در هر دورهای چنین بوده که آثار مبتذل به لحاظ کمی بیشتر از آثار فاخر بوده است. وضعیت امروز را چطور میبینید؟
نکته خوبی است. برای اینکه مدتهاست که موج پستمدرنیته رواج پیدا کرده است. جالب این است که پستمدرنیسم هم وجه ادبی غالبش، داستانی است تا شعری. ویژگی بارزش هم این است که میگوید هیچ موضوع جدیای در دنیا وجود ندارد. از نظر پستمدرنیستها همهچیز مسخره است. ارزش و معنایی وجود ندارد. در نتیجه، اگر وجه غالب داستاننویسی معاصر را پستمدرن حساب کنیم، میبینیم ابتذال هم در آن بسیار زیاد است. به موسیقی و فیلم پستمدرن هم که نگاه کنید همین است و میگویند چیز جدیای وجود ندارد و کار ما چسباندن تکههای مختلف به همدیگر است. در نتیجه در این ادبیات یک جور ابتذال، هم در شیوه نگارش -که البته از نظر خودشان چیزی انقلابی است- و هم از نظر موضوع دیده میشود. وقتی اینگونه باشد از موضوعات جدی فاصله میگیرند طبیعتا. به همین دلیل میبینید اینهمه طنز و مسخرهبازی و فکاهه و نقیضه و اینها در کارهایشان میآورند.
پیامدهای رواج این سبکِ داستاننویسی و به صورت کلی پیامدهای رواج ابتذال در ادبیات داستانی چه میتواند باشد؟
این خیلی موضوع مهمی است، چون تبعات سیاسی پیدا میکند. اولینش این است که از سیاست فاصله میگیرند. وقتی نویسندهها به مسائل مبتذل بپردازند، سلیقهها و ذوقها افت پیدا میکند. وقتی ذوق افت پیدا کرد بار معرفتی انسانها هم افت میکند. طبیعتا کسی که مدام کارهای مبتذل بخواند، ذوق زیباییشناسیاش نازل میشود. وقتی این اتفاق افتاد، مسائل جدی جهان را هم نمیتواند تشخیص بدهد. در نتیجه، کار میافتد دست اربابان قدرت و آنها راحت میتوانند مخاطبانشان را با خودشان بچرخانند و اینور و آنور ببرند. مخاطبی که از پختگی فکری برخوردار باشد طبیعتا مورد نظر آنها نیست. از این نظر، دولتها بدشان نمیآید که ابتذال رواج پیدا کند. برای اینکه ابتذال که رواج پیدا کند، سطح ذوق و سلیقه پایین میآید و زوال ذوق، پایین آمدن سطح عاطفی و معرفتی انسانها را به دنبال دارد و در نتیجه از شناخت مسائل جدی رویگردان خواهند شد. پس دولتها و صاحبان قدرت هر اسبی که دلشان خواست میتازانند. صنعت فرهنگ که آدُرنو مطرح میکند همین است. به فرهنگ مانند صنعت و به زبان ساده به صورت کالا نگاه میکنند.
اگر بخواهید نگاهی کلی به تاریخ ادبیات داستانی داشته باشید، در بحث ابتذال، روند آن را چطور ارزیابی میکنید؟ داریم به چه سمتی میرویم؟
به نظر من دوره شکوفایی ادبیات ما، دوره رئالیستی آن و سپس دوره مدرنیستی بوده است، ولی بعد از آن با سلطه پستمدرنیته در فرهنگ ایران، به نظر من، این ادبیات مسیری نزولی طی کرده است و الان در این دوره هستیم. البته رئالیستها و مدرنیستها هم الان فعال هستند و حضور دارند، اما به قول فرمالیستها، وجه غالب را نگاه میکنیم.