به گزارش شهرآرانیوز؛
درخت پیر روبهروی شاهچراغ شاهد بود، جمالالدین چه روزگاری از سر میگذراند. مدرسه که تمام میشد با آن سر تراشیده و تنخسته، میآمد مینشست زیر سایهاش. کار هرروزش بود. بساط دفتر و کتاب را پهن میکرد روی زمین. نور خورشید به چشمش قوت میداد. حالا تازه کار جمالالدین شروع میشد.
یکییکی تکالیف همکلاسیهای از درس گریزانش را مینوشت به امید آن چند شاهی که تهش برایش میماند. پولها را با احتیاط میگذاشت توی حفره تنهدرخت و کارش که تمام میشد میرفت با دستمزد آن روز شمع میخرید برای تاریکی شبهایش. شبهایی که تا دیروقت به درس خواندن میگذشت. جمالالدین پدرش روحانی کمبضاعتی بود که میدید پسرش با چه اشتیاقی کتابهایش را مرور میکند مشوق او در تحصیل بود.
امتحانات نهایی دبیرستان با همان کاسبی زیر درخت، به قیمت آب شدن شمعهای بسیاری در حال برگزاری بود. میانه یکی از آزمونها بود که رئیس اداره فرهنگ فارس آمد میان دانشآموزها. جمالالدین همینطور که تندوتند داشت روی برگه امتحان را پرمیکرد، سایه سنگین رئیس را بالای سرش احساس کرد. آزمون که تمام شد، احضار شد دفتر مدرسه. دانشآموز ممتازی که حتی یک غلط توی برگه امتحانیاش پیدا نمیشد، شایسته پیشرفت و شکوفایی بود.
گفتند برو تهران برای ادامه تحصیل. اما با کدام پول؟ چند روز بعد پاکتی دستش رسید حاوی سه تومان پول و یک دستخط تا به تهران برود و بعد از آن هم ماهیانه منتظر دریافت سه تومان دیگر باشد. همهچیز شبیه به یک رؤیا بود. هیچ چیز در دنیا بیش از آموختن برای جمالالدین لذت نداشت.
دل توی دلش نیست. کسی مابین بزرگترها نبود بگوید حالا که میروی تهران توی کدام دانشکده ثبتنام کنی. خودش با تجربیات ۱۷، ۱۸ سالگی فکر میکرد دانشکده افسری جای بهتری باشد. دست کم ماهی سی تومان حقوق دارد. اما هیچ معلوم نبود اصلا بهدرد کار نظامیگری میخورد یا نه.
همینطور توی صف ثبتنام دوبهشک بود که یک دوست قدیمی او را کشید کنار. گفت که دانشکده افسری عاقبت خوشی ندارد. تو با این هوش و ذکاوت، بهدرد معلمی میخوری. دستمزد ماهیانهاش نصف دانشکده افسری است، اما عوضش معلم که شدی پول خوبی به جیب میزنی. جمال الدین کمحرف و خجالتی بود. دست و پایش را گم کرده بود. توی شهر غریب در آن فرصت محدود توی معذوریت بود. بیاراده داشت کشیده میشد سمت ثبتنامیهای دانشسرای عالی که دوست دیگری از راه رسید.
این بار وسوسه شد برود دانشکده پزشکی. حقوقی نمیدادند، اما در عوض انگار پزشکی، با حال و احوال او جور بود. دل به دریا زد و توی آن فرصت باقی مانده ایستاد انتهای صفی که برای دانشکده طب ثبتنام میکردند. هشتادمین نفری که سال۱۳۱۳ برای ورود به دانشکده طب نامنویسی شد، جمالالدین مستقیمی بود.
زمستان۱۳۱۹ وقتی جمالالدین مستقیمی برای تأسیس سالن تشریح دانشکده پزشکی به مشهد آمد، کسی نمیدانست از پس چه مرارتهایی به اینجا رسیده. چه شبهایی که در سالهای دانشجویی، بعد از اتمام کلاسها در پایان روز به طبقه زیرین دانشکده میرفت و وردست دکتر بلر میایستاد تا در ازای اندکی دستمزد، او را در آمادهسازی اجساد برای تشریح کمک کنند.
همکاری کوتاهی که خیلی زود او را مهیای تدریس به دانشجویان سال پایینی کرد. درسش که تمام شده بود و از خدمت سربازی برگشته بود، از سمت نخست وزیر وقت، مأمور شده بود بیاید مشهد برای برپایی سالن تشریح دانشکده پزشکی. او یک تالار تشریح توی مدرسه عالی بهداشت آماده کرد و خودش ایستاد پای کار. بیهیچ حمایت و بودجهای. این مابین سری هم به کاشمر زد و در کشاکش افتتاح مطب شخصی خود در چهارطبقه مشهد، یک مدرسه عالی بهداشت هم در کاشمر راهاندازی کرد.
حالا او یکی از استادان برجسته دانشکده مشهد بود و در کمال شایستگی مدیریت گروه آناتومی دانشکده پزشکی مشهد را نیز برعهده داشت. به موازات خدمت در مشهد به تهران و اهواز و یزد و ارومیه هم سفر میکرد برای تدریس. آن بازنشستگی سال ۱۳۵۲ هم وقفهای در مسیر خدمت دکتر مستقیمی ایجاد نکرد. او همچنان پابهپای دانشجویان مشغول بهکار بود.
سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دکتر مستقیمی آبروی ایران در مجامع بینالمللی بود. هر جا سمیناری درباره علم آناتومی برگزار میشد، او یکی از چهار چهره مطرح در کنگرههای علمی بود و هربار با کشفیاتی تازه، دانشمندان علم پزشکی را متحیر میکرد. ابتکارات او نظیر نداشت. توی تدریسهایش اعتقادی به اسلاید و ماکتهای مصنوعی نداشت. خودش هربار با خلاقیتی بدیع، ماکت مقاوم و ماندگاری از اعضای بدن میساخت و با خود به اینجا و آنجا میبرد.
یکی از ابداعاتش، «ماکت شبکه خونرسانی بدن انسان» بود؛ یک مایع پلاستیکی مقاوم در اسید را به شبکه رگهای یک جنین مرده تزریق میکرد و پس از انتشار کامل در تمام شبکه رگها و مویرگها، باقی جسد را در اسید حل میکرد و آنچه میماند، یک شبکه فاسدنشدنی و دقیق از رگهای بدن انسان بود. مولاژهای طبیعی او در غلافهای پلاستیکی، هنوز در دانشکده پزشکی مشهد وجود دارد. ماحصل تشریح بیش از ۶۰۰جسد در طول ششدهه تحقیق و تدریس و پژوهش، دکتر مستقیمی را به «پدر علم آناتومی در ایران» تبدیل کرد.
مردی که از شیراز آمد و در مشهد ساکن شد و توی همین شهر از دنیا رفت، اما نسلهای پس از او همگی مستقیما یا با واسطه شاگردانِ ممتاز او، از علم تشریح و آناتومی در ایران بهرهمند شدند. او که بهواسطه تسلط کامل بر زبانهای انگلیسی و فرانسوی و آلمانی، کتابهای مرجع ارزشمندی، چون «اطلس سوبوتا» و «آناتومی گری» را ترجمه و کتاب مشهور «کالبدشناسی انسانی» را تألیف نمود، در زمره افتخارات جامعه پزشکی ایران به عنوان بزرگترین آناتومیست قرن بیستم شناخته میشود.