ماجرای اعزام بچههای گروه سرود طرقبه به جبهه، خودش حکایتی شنیدنی است.
کد خبر: ۱۳۸۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۴
مادرم صبح تا شب، کافی گوش میکرد و من همه نوارهای کافی را حفظ بودم و گاهی این طرف و آن طرف، آنها را با تقلید صدای مرحوم کافی میخواندم.
کد خبر: ۱۳۷۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۲
همه آمده بودند «اکبر عبدی» را در هیبت ممنوعه آن فیلم ببیند؛ فیلمی که از روی پرده سردر سینماها پایین کشیده شده بود و حالا یکی فکر کرده بود میشود اینجا پخشش کرد.
کد خبر: ۱۳۷۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۰
بعد از ماجرای شعر «بچه محله امام رضا»، اتفاقات بانمکی افتاد...
کد خبر: ۱۳۷۵۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
یک دستش به عصایی چوبین بود و در دست دیگرش، سبدی پر از خرت وپرت. تند قدم برمی داشت و پیرزنی که گویا همسرش بود، با فاصله کمی از عقبتر میآمد.
کد خبر: ۱۳۷۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۸
آقام چندباری با مادرم سینما رفته بود؛ همان روزی که سیگار مردی روی چادر زن بغل دستی ما افتاد و سوخت و نزدیک بود واقعه سینما رکس در مشهد اتفاق بیفتد.
کد خبر: ۱۳۷۰۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۷
عیسی که از سربازی برگشت، عوض شد. رفت کلاسهای شبانه و درس خواند و باسواد شد.
کد خبر: ۱۳۶۶۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۵
عیسی که دیگر اسمش عیسی نبود و پسردایی من نبود، مسیر زندگی اش عوض شد.
کد خبر: ۱۳۵۸۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰
عباس غفوری آن سال خواسته بود همه خانههای شهرک را گلدار کند.
کد خبر: ۱۳۵۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
به یاد روزگار خودمان و به یاد آن احوالات، چند نام و چهره را که در یاد داشتیم، جست وجو کردیم و در پیشانی امر نبشتیم ستارخان.
کد خبر: ۱۳۵۶۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
برادر عیسی، خب طبعا موسی بود. برعکس شخصیت شر و شیطان عیسی، همه به سر موسی قسم میخوردند.
کد خبر: ۱۳۵۴۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
مراسم رونمایی از کتاب «متولد چهل و دو» مشتمل بر خاطرات مرحوم «حاج علی شمقدری» یار و همراه رهبر معظم انقلاب، ظهر امروز برگزار شد.
کد خبر: ۱۳۵۲۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶
عیسی یک سال با من فاصله سنی داشت، ولی انگار ۲۰ سال از من بزرگتر بود.
کد خبر: ۱۳۵۰۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵
آیین رونمایی از کتاب «متولد چهل و دو» همزمان با سالروز درگذشت مرحوم حاجعلیآقا شمقدری، برگزار میشود.
کد خبر: ۱۳۴۷۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
هر دوسه تابستان پیش میآمد که برویم و یک ماهی آنجا خانه ننه بزرگ بمانیم.
کد خبر: ۱۳۴۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲
عمو کلبه حسن فقط دوست داشت برود مکه و رفته بود، ولی هروقت موقع نماز، تلویزیون کوچکشان خانه خدا را نشان میداد، باز چشم هایش پراشک میشد.
کد خبر: ۱۳۴۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱
نمیدانم چرا، ولی من آن موقعها هر وقت چشمم به «آلمان حیدریه» میافتاد، گمانم میرسید لابد مال زمانی بوده است که دیوار برلین نریخته بوده و آلمان غربی و شرقیای داشته ایم.
کد خبر: ۱۳۴۰۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۹
خانم درمان، پیرزن چاق و مهربانی بود که در ایوان خانه ویلایی اش مینشست و رودخانه را تماشا میکرد.
کد خبر: ۱۳۳۷۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸
راستش بهار که رفته بودم قنات، بالای باغ باقرزادهها در استخر طبیعی، داخل قنات، ماهیهای درشتی دیده بودم و با خودم فکر میکردم حالا که آب کم شده است، حتما میشود ماهی گرفت.
کد خبر: ۱۳۳۳۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۶
آن روز کولهها را برداشتیم و راه افتادیم. اول با اتوبوس رفتیم جاغرق و پیاده به سمت کردینه به راه افتادیم.
کد خبر: ۱۳۳۰۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴