بازار فتح آباد مشهد، همیشه خدا، بوی عید میدهد، بوی خانههای نونَوار برق افتاده، بوی فرشهای شسته و پردههای اتوکشیده...
کد خبر: ۱۵۵۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
من از آن دست آدمها – اوه ببخشید! – از آن دست شاعرها بوده ام که هرجا رفته ام قلم همراهم بوده...
کد خبر: ۱۵۵۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
اصلا عید با شیرینی و آجیلش عید میشود. اینکه عید داشته باشی و هیچ کدام از اینها نباشد که نمیشود.
کد خبر: ۱۵۴۹۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
اگر رمان چند جلدی «کوههای سفید»، «شهر طلا و سرب»، «تنورهی آتش» و.. را خوانده باشید میدانید چند نوجوان برای فرار از دست سه پایهها که به آنها حکومت میکنند به سوی کوههای سفید که قرارگاه تعدادی آزادی خواه جوان مثل خودشان است فرار میکنند و در تمام این رمان، کوههای سفید نماد آزادی است.
کد خبر: ۱۵۴۹۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
یک فیلم تلویزیون نشان میداد از آقایی که میرفت توی روستاها و بین بچههای روستا کتاب تقسیم میکرد.
کد خبر: ۱۵۴۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
من پنج سال نامه رسان بودم و سه بار گذارم افتاد به بیمارستان امدادی.
کد خبر: ۱۵۳۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
«خلج»، خاطره کوهنوردیهای نسلهای قبل است. راهی خاکی که از ته محله «سیدی»، صاف میرفته تا دل کوه.
کد خبر: ۱۵۲۹۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۱
آدم در طول عمرش چندبار سروکارش به بیمارستان میافتد؟ و دانستن اینها چه کمکی به آدم میکند؟
کد خبر: ۱۵۲۳۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
شکسته بند، فک آقای شاه نظری راجا انداخت. ولی مگه میشد جلو آقای شاه نظری رو گرفت؟
کد خبر: ۱۵۱۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۶
اینکه چطور شد من نامه رسان طرقبه شدم و حدود پنج سال نامههای مردم طرقبه را رساندم خودش حکایت متفاوت و جالبی است.
کد خبر: ۱۵۰۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۷
اولین بار چه کسی گفت دلتنگی؟ یعنی چه دلتنگی؟ آدم با دلش که دلتنگ نمیشود.
کد خبر: ۱۵۰۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۴
حوالی دهه فجر در دبستان کوچکمان غوغایی به پا میشد که نوستالژی شیرینش تا سالها بعد ماندگار شود و این تکرار نسل به نسل ادامه یابد.
کد خبر: ۱۴۹۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۹
وقتی حتی از جنازه بی جان آدمها هم میترسیدیم چطور میخواستیم جوانی را که گلوله خورده بود به تماشا بنشینیم.
کد خبر: ۱۴۹۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۹
از دوردست صدای شلیک گلوله به گوش میرسد و فریادهای نامفهوم مرگ برشاه و صدای رسای ا... اکبر.
کد خبر: ۱۴۸۵۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳
قاسم رفیعا - شاعر و طنزپرداز
کد خبر: ۱۴۷۹۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
برف که میآمد، کوچه آسیا منع عبورومرور میشد. چون برف پشت بامها را هم میریختند توی کوچه و تونل میزدیم برای گرفتن نان.
کد خبر: ۱۴۷۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
راستش نقره خانم من این روزها خیلی بیشتر از قبل گریه میکنم، من مانده ام کی گفته این حرف را که مرد گریه نمیکند
کد خبر: ۱۴۷۰۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
درست است آقایان رجال مملکتی خیلی مقبولی نداریم، تا آنچه باید، فرسخها راه داریم، ولی خودمان رعیت هم به هم رحم نمیکنیم.
کد خبر: ۱۴۶۶۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
نزدیک پاییز بود. از آن سالهای خشک طرقبه که درختان تشنه بودند. من حدود ۱۰ سال سن داشتم. از همان سالهایی بود که میرفتیم باغ و نمیآمدیم.
کد خبر: ۱۴۶۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
من حداقل از سن پنج سالگی تا پانزده سالگی حداقل در هشت خانه و محله مختلف زندگی کرده ام. بیشتر این جابه جاییها در خانه برایم نمود داشت و خانه برایم پررنگتر بود، چون ما اجازه نداشتیم توی کوچه بازی کنیم.
کد خبر: ۱۴۵۶۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶