خاطرات - صفحه 7

خاطرات
| شهرآرانیوز
عیسی یک سال با من فاصله سنی داشت، ولی انگار ۲۰ سال از من بزرگ‌تر بود.
عیسی یک سال با من فاصله سنی داشت، ولی انگار ۲۰ سال از من بزرگ‌تر بود.
کد خبر: ۱۳۵۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵

آیین رونمایی از کتاب «متولد چهل و دو» هم‌زمان با سالروز درگذشت مرحوم حاج‌علی‌آقا شمقدری، برگزار می‌شود.
آیین رونمایی از کتاب «متولد چهل و دو» هم‌زمان با سالروز درگذشت مرحوم حاج‌علی‌آقا شمقدری، برگزار می‌شود.
کد خبر: ۱۳۴۷۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳

هر دوسه تابستان پیش می‌آمد که برویم و یک ماهی آنجا خانه ننه بزرگ بمانیم.
هر دوسه تابستان پیش می‌آمد که برویم و یک ماهی آنجا خانه ننه بزرگ بمانیم.
کد خبر: ۱۳۴۴۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲

عمو کلبه حسن فقط دوست داشت برود مکه و رفته بود، ولی هروقت موقع نماز، تلویزیون کوچکشان خانه خدا را نشان می‌داد، باز چشم هایش پراشک می‌شد.
عمو کلبه حسن فقط دوست داشت برود مکه و رفته بود، ولی هروقت موقع نماز، تلویزیون کوچکشان خانه خدا را نشان می‌داد، باز چشم هایش پراشک می‌شد.
کد خبر: ۱۳۴۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

نمی‌دانم چرا، ولی من آن موقع‌ها هر وقت چشمم به «آلمان حیدریه» می‌افتاد، گمانم می‌رسید لابد مال زمانی بوده است که دیوار برلین نریخته بوده و آلمان غربی و شرقی‌ای داشته ایم.
نمی‌دانم چرا، ولی من آن موقع‌ها هر وقت چشمم به «آلمان حیدریه» می‌افتاد، گمانم می‌رسید لابد مال زمانی بوده است که دیوار برلین نریخته بوده و آلمان غربی و شرقی‌ای داشته ایم.
کد خبر: ۱۳۴۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۹

خانم درمان، پیرزن چاق و مهربانی بود که در ایوان خانه ویلایی اش می‌نشست و رودخانه را تماشا می‌کرد.
خانم درمان، پیرزن چاق و مهربانی بود که در ایوان خانه ویلایی اش می‌نشست و رودخانه را تماشا می‌کرد.
کد خبر: ۱۳۳۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

راستش بهار که رفته بودم قنات، بالای باغ باقرزاده‌ها در استخر طبیعی، داخل قنات، ماهی‌های درشتی دیده بودم و با خودم فکر می‌کردم حالا که آب کم شده است، حتما می‌شود ماهی گرفت.
راستش بهار که رفته بودم قنات، بالای باغ باقرزاده‌ها در استخر طبیعی، داخل قنات، ماهی‌های درشتی دیده بودم و با خودم فکر می‌کردم حالا که آب کم شده است، حتما می‌شود ماهی گرفت.
کد خبر: ۱۳۳۳۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۶

آن روز کوله‌ها را برداشتیم و راه افتادیم. اول با اتوبوس رفتیم جاغرق و پیاده به سمت کردینه به راه افتادیم.
آن روز کوله‌ها را برداشتیم و راه افتادیم. اول با اتوبوس رفتیم جاغرق و پیاده به سمت کردینه به راه افتادیم.
کد خبر: ۱۳۳۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

کتاب «روایت محسن پاکیاری» کاری در حوزه تاریخ شفاهی دفاع مقدس است و خاطرات و مشاهدات و گاهی هم شنیده‌های محسن پاکیاری، معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر را از زبان خودش بازخوانی می‌کند.
کتاب «روایت محسن پاکیاری» کاری در حوزه تاریخ شفاهی دفاع مقدس است و خاطرات و مشاهدات و گاهی هم شنیده‌های محسن پاکیاری، معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر را از زبان خودش بازخوانی می‌کند.
کد خبر: ۱۳۲۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

قبلاً جهان به قدر کوچه هایش قهرمان داشت، زبان داشت، داستان داشت.
قبلاً جهان به قدر کوچه هایش قهرمان داشت، زبان داشت، داستان داشت.
کد خبر: ۱۳۲۷۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

حامد عسکری - شاعر و نویسنده
حامد عسکری - شاعر و نویسنده
کد خبر: ۱۳۲۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

تا دوازده سیزده سالگی لباسی مخصوص خودم نداشتم. ما چهار تا برادر بودیم که لباس‌ها را به نوبت تنمان می‌کردیم
تا دوازده سیزده سالگی لباسی مخصوص خودم نداشتم. ما چهار تا برادر بودیم که لباس‌ها را به نوبت تنمان می‌کردیم
کد خبر: ۱۳۲۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱

راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد.
راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد.
کد خبر: ۱۳۲۴۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۰

از دوران بچگی هر موقع که می‌گفتیم کوه، منظورمان رفتن به پینه ور بود.
از دوران بچگی هر موقع که می‌گفتیم کوه، منظورمان رفتن به پینه ور بود.
کد خبر: ۱۳۲۲۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹

زندگی مان را وقف هنر کردیم. از اول ابتدایی رفتیم توی گروه سرود و درحالی که معنی و حتی تلفظ درست خیلی از سرود‌ها را نمی‌دانستیم، آن‌ها را می‌خواندیم.
زندگی مان را وقف هنر کردیم. از اول ابتدایی رفتیم توی گروه سرود و درحالی که معنی و حتی تلفظ درست خیلی از سرود‌ها را نمی‌دانستیم، آن‌ها را می‌خواندیم.
کد خبر: ۱۳۱۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۷

تابستان، فصل شصت‌متری بود و البته فصل دشتِ «اسدا...» از سفره توشله و پاسوربازی‌های محل.
تابستان، فصل شصت‌متری بود و البته فصل دشتِ «اسدا...» از سفره توشله و پاسوربازی‌های محل.
کد خبر: ۱۳۱۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۶

دوسه روزی است شال وکلاه کرده ایم، جامه دان بسته ایم به منظور اینکه پاییز را در گرگان نوبرانه کنیم.
دوسه روزی است شال وکلاه کرده ایم، جامه دان بسته ایم به منظور اینکه پاییز را در گرگان نوبرانه کنیم.
کد خبر: ۱۳۱۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۵

یک روز بالاخره دل به دریا زدم، دزدکی قرص‌های خوش رنگ و ریزودرشت را از بسته هایش درآوردم و ریختم توی قابلمه مسی اسباب بازی ام. خودم
یک روز بالاخره دل به دریا زدم، دزدکی قرص‌های خوش رنگ و ریزودرشت را از بسته هایش درآوردم و ریختم توی قابلمه مسی اسباب بازی ام. خودم
کد خبر: ۱۳۱۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴

مصطفی دوست من است. او مهماندار هواپیماست. من فقط یک بار اتفاقی با مصطفی همسفر شدم، آن هم کجا؟ از جده به تهران.
مصطفی دوست من است. او مهماندار هواپیماست. من فقط یک بار اتفاقی با مصطفی همسفر شدم، آن هم کجا؟ از جده به تهران.
کد خبر: ۱۳۱۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲

بعد از این همه سال، هنوز وقتی در جایی می‌بینم مردم توی صف ایستاده اند، اگر وقت داشته باشم، چنددقیقه‌ای می‌روم داخل صف و لذت می‌برم.
بعد از این همه سال، هنوز وقتی در جایی می‌بینم مردم توی صف ایستاده اند، اگر وقت داشته باشم، چنددقیقه‌ای می‌روم داخل صف و لذت می‌برم.
کد خبر: ۱۳۱۰۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->