وقتی صبح بیدار میشدیم تازه میدیدیم چه خبر است و در حیاط خانه سی سانت و بلکه بیشتر برف نشسته است و انصافا چقدر زیبا بود وقتی چشم باز میکردی و میدیدی دورتادور دیوار تاجی از برف نشسته است و شاخههای درخت داخل حیاط هم خم شده از سنگینی برف.
کد خبر: ۱۴۵۴۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۵
حسینیه سفلی جامخوانیهای بزرگی داشت که توی اینها لباس سیاه میریختند. همه لباسها هم سایز بزرگ بود. یعنی من که تنم میکردم تا قوزک پایم میآمد.
کد خبر: ۱۴۴۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۸
کلا آدم یا درس خوان است یا هنرمند!
کد خبر: ۱۴۳۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
متن پیش نمیرود. هرچه مینویسم نچسب است، راضی ام نمیکند، delete را میگیرم و حروف یکی یکی سطر سطر حذف میشوند.
کد خبر: ۱۴۳۲۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۳
آن چیزی که باعث شد به شعر تمایل پیدا کنم اتفاقی بود که در زندگی جشنوارهای من افتاد.
کد خبر: ۱۴۲۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
شب گذشته بولدوزر به جان آن خانه قدیمی افتاد و همه خاطرات آن خانه را زیر تلی از خاک و آوار دفن کرد.
کد خبر: ۱۴۲۳۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸
ما به مدرسه میرفتیم که برویم دنبال هنر. حالا چندتا تجدید هم که در هر سال لقمه مرد بود.
کد خبر: ۱۴۲۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۷
قصه مادرم از روز مرگ مادرش بی بی زهرا.
کد خبر: ۱۴۱۸۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۵
این اواخر آقای محمد نجفی مرا برای بازی در یک کار کلاسیک به نام «پزشک اجباری» اثر مولیر دعوت کرد.
کد خبر: ۱۴۱۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۳
اگر این بود که چرا نشسته اید کرور کرور مواجب میگیرید که هوا رو به آلودگی گذاشت کاری بکنید. پیشگیریای بکنید. درمانی بکنید.
کد خبر: ۱۴۱۲۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۱
میخواستم نمایش را ادامه ندهم، ولی حیفم آمد از اتفاقات متفاوت نمایش خاطرات ی نگویم.
کد خبر: ۱۴۱۱۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۳۰
ظاهرا زمستان۱۳۵۰ دقیقا وقتی من به دنیا میآیم، وحشتناکترین زمستان کل تاریخ در ایران بوده است.
کد خبر: ۱۳۹۹۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۳
میخواهم درمورد آن دو سالی که ترک تحصیل کردم، برای شما بنویسم. گفتم هرکس هرچه گفت، گوش نکردم. دیگر مدرسه را نمیخواستم. بدم آمده بود.
کد خبر: ۱۳۹۵۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۱
هر کسی در زمینهای استعداد دارد. خب، من هم در ریاضی هیچ استعدادی نداشتم.
کد خبر: ۱۳۹۱۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۹
ماجرای اعزام بچههای گروه سرود طرقبه به جبهه، خودش حکایتی شنیدنی است.
کد خبر: ۱۳۸۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۴
مادرم صبح تا شب، کافی گوش میکرد و من همه نوارهای کافی را حفظ بودم و گاهی این طرف و آن طرف، آنها را با تقلید صدای مرحوم کافی میخواندم.
کد خبر: ۱۳۷۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۲
همه آمده بودند «اکبر عبدی» را در هیبت ممنوعه آن فیلم ببیند؛ فیلمی که از روی پرده سردر سینماها پایین کشیده شده بود و حالا یکی فکر کرده بود میشود اینجا پخشش کرد.
کد خبر: ۱۳۷۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۰
بعد از ماجرای شعر «بچه محله امام رضا»، اتفاقات بانمکی افتاد...
کد خبر: ۱۳۷۵۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
یک دستش به عصایی چوبین بود و در دست دیگرش، سبدی پر از خرت وپرت. تند قدم برمی داشت و پیرزنی که گویا همسرش بود، با فاصله کمی از عقبتر میآمد.
کد خبر: ۱۳۷۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۸
آقام چندباری با مادرم سینما رفته بود؛ همان روزی که سیگار مردی روی چادر زن بغل دستی ما افتاد و سوخت و نزدیک بود واقعه سینما رکس در مشهد اتفاق بیفتد.
کد خبر: ۱۳۷۰۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۷