«دستورالعمل است»، «بخشنامه از وزارتخانه رسیده»، «مأمورم و معذور». اینها برخی جملاتی است که بارها شنیده یا گفتهایم. کافی است گذرمان به یکی از ادارات دولتی بیفتد؛ اضطراب و نگرانی از سرانجام کار در کنار چهره خونسرد کارمندی که به ما پاسخ میدهد، ترکیبی است که هر مراجعهکنندهای را بیاختیار به فکر فرومیبرد.
اگر کمی دقیقتر شویم، این عادت همهچیز را به گردن بخشنامه و آییننامه انداختن، مختص ادارات نیست. در زندگی شخصی و اجتماعیمان هم بارها این رفتار را دیده یا حتی انجام دادهایم. چندبار پیش آمده است که در نقش همکار، همسایه، دانشجو یا حتی دوست، مسئولیتی را بهدرستی انجام نداده یا آن را پشت گوش انداختهایم؟
در چنین موقعیتهایی، بهجای پذیرش مسئولیت، ترجیح دادهایم حق به جانب بگیریم و پاسخ طرف مقابل را تهاجمی بدهیم. گاهی این روند آنقدر ادامه پیدا میکند که در پایان بحث، نهتنها خودمان را مقصر نمیدانیم، بلکه دیگران را به ناسپاسی متهم میکنیم: «با این همه دلسوزی من، این است قدردانیشان؟»،
اما ریشه این رفتار کجاست؟ یکی از دلایل اصلی، نبود فرهنگ مسئولیتپذیری است. افراد باید پاسخگوی کارهای خودشان باشند، اما وقتی مسئولیتپذیری در ذهنیت و رفتار بخشی از جامعه نهادینه نشده، طبیعی است که افراد حاضرند به هر قیمتی، حتی با بافتن آسمان و ریسمان، از زیر بار مسئولیت فرار کنند. بااینحال، این فقط یک سوی ماجراست.
دلیل مهمتر، نهادینهنشدن مسئولیتپذیری در ساختار اداری و اجتماعی ماست. در بسیاری از ادارات، ارتقا و پیشرفت شغلی ارتباط چندانی با عملکرد افراد ندارد. افراد بهجای تلاش برای بهبود کارنامه شان، بهدنبال ایجاد شبکهای از حامیان و پیروان هستند. آنها یاد گرفتهاند که حمایتهای این شبکه کلید پیشرفتشان است.
در نتیجه، خطاهایشان را به گردن بخشنامهها و آییننامهها میاندازند و هرگز پای حامیانشان را به میان نمیکشند. این رویه بهمرور به جامعه نیز تسری مییابد. مردم با مشاهده چنین رفتاری، ترجیح میدهند برای حفاظت از خودشان همین الگو را در سطوح مختلف زندگی شخصی و اجتماعی به کار ببرند. نتیجه؟ حتی اگر پاداشی نصیبشان نشود، دستکم مطمئن هستند که اشتباهاتشان بیپیامد خواهد بود.
برای حل این معضل، لازم است روند ارتقا و پیشرفت در ساختارهای اداری و اجتماعی برمبنای شایستهسالاری بازتعریف شود. طراحی معیارهای شفاف برای ارزیابی عملکرد کارکنان بر اساس خروجی و کیفیت کار، نه صرفا میزان وفاداری یا ارتباطات شخصی، ممکن است مفید باشد. همچنین، ایجاد سازوکارهای شفاف برای پیگیری و برخورد با تخلفات، بهطوریکه افراد نتوانند مسئولیتهایشان را به گردن دیگران یا بخشنامهها بیندازند و برخورد قانونی با سیستمهای غیررسمی حمایت و توصیهگری که بهجای عملکرد، افراد را بر اساس روابط ارتقا میدهند.
در نهایت زمانی که افراد بدانند عملکردشان معیار رشد و پیشرفت است، دیگر نمیتوانند از مسئولیت شانه خالی کنند. بااینحال، تا زمانی که این تغییر در نظام اداری و فرهنگی ما اتفاق نیفتد، طبیعی است که «گردننگرفتن» همچنان یک عادت مرسوم باقی بماند.