هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ جمعکردن هیزم، برپاکردن آتش، شادیهای دستهجمعی و خواندن شعر «زردی من از تو/ سرخی تو از من/ غم برو، شادی بیا/ محنت برو، روزی بیا» نزدیکترین تصویر از چهارشنبه آخر سال است که خاطرهاش برای همه ما با چند جمله مشابه تعریف میشود. جشنی که خیلیها بیآنکه دلیلش را بدانند، هرسال برحسب آداب و سنت پیشینیان تکرار میکنند و حظش را میبرند. پژوهشگران، اما برگزاری ایندست جشنها و اعیاد را از ویژگیهای فرهنگی اقوام در جوامع مختلف میدانند. جشن چهارشنبهسوری هم در دسته جشنهای دیرپایی قرار دارد که تا هنوز هم نشانههای آن باقی است و پژوهشگران آن را «جشن خوشامدگویی به بهار» توصیف کردهاند.
جشنهای آتش در ایران باستان
آتش در ایران باستان، مقدس و مظهر فروغ یزدان بوده است. ایرانیان معتقد بودند که قبل از تحویل سال باید آتشافروخت و زشتی و پلیدیهای سال کهنه را سوزاند و خانه را از نحسی پاک کرد، اما این آتشافروزی فقط به هنگامه نوروز خلاصه نمیشده است و ردپای شعلهها را میتوان تقریبا در همه جشنهای ایرانی مانند جشن «اردیبهشتگان»، «شهریورگان» و «آذرگان» دید.
دراینمیان ۲ جشن «چهارشنبهسوری» و «سده» مهمترین آنها هستند که اولی همچنان باقی و پابرجاست.
ناگفته نماند که جشن سده نیز بهعنوان بزرگترین جشن آتش در ایران باستان، اگرچه به پررنگی چهارشنبهسوری نیست، میتوان نشانههای آن را هنوز در آدابورسوم برخی اقوام در نقاط مختلف ایران مشاهده کرد. درواقع جشن سده جشنی بوده که بهیاد پیدایی آتش برگزار میشده است.
فردوسی در شاهنامه تعریف میکند که روزی هوشنگ، شاه پیشدادی، بههنگام شکار بر سر راه خود مار سیاه بزرگی (نماد اهریمن) میبیند. سنگی بر میدارد و آن را بهسمت مار پرتاب میکند. سنگ به صخرهای برخورد میکند، از اصطکاک بین آنها جرقه میجهد و خاروخاشاک اطراف را میگیراند و آتش به این شکل کشف میشود. پس از آن است که ایرانیان هر سال در روز کشف آتش و پیروزی بر اهریمن، جشنی برپا میکردهاند و آن را سده مینامیدهاند.
البته «خلف تبریزی» مؤلف «برهان قاطع» این جشن را به حضرت آدم نسبت میدهد و میگوید، چون شمار فرزندان آدم به ۱۰۰ رسید، او جشنی برپا کرد و آن را «سده» نامید. ناگفته نماند که منظور از «آدم» در اینجا «کیومرث» است که در اساطیر ایرانی نخستین بشر است. در «نوروزنامه» هم آمده است که: «و همان روز که ضحاک را بگرفتند و مِلک بر فریدون راست شد، جشن سده بنهادند و مردمی که از جور و ستم ضحاک برسته بودند، این روز را جشن گرفتند.»
*پیشینه چهارشنبهسوری
اما قدیمیترین اشاره به چهارشنبهسوری را میتوان در کتاب «تاریخ بخارا»، نوشته «ابوبکر محمدبنجعفر نرشخی (۲۸۶ تا ۳۵۸قمری)»، پیدا کرد. او در بخشی از این مقال مینویسد: «چون امیر منصوربننوح به مُلک بنشست، اندر ماه شوال سال ۳۵۰ به جوی مولیان، فرمود تا آن سرای را دیگر بار عمارت کردند و هرچه هلاک و ضایع شده بود، بهتر از آن به حاصل کردند. آنگاه امیر به سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که، چون «شبسوری» چنانکه «عادت قدیم» است، آتشی عظیم افروختند. پارهای از آن بجست و سقف سرای در گرفت و دیگرباره جمله سرای بسوخت.»
«ذبیحا... بهروز» در کتاب «تقویم و تاریخ»، چهارشنبهسوری را سالروز کشتهشدن سیاوش میداند و این جشن را یادگار و بازمانده گذر او از آتش تفسیر میکند که سنتی قدیمی بوده است و ایرانیان باستان از دیرباز آن را به نشانه پاکدامنی و معصومیت سیاوش برپا میکردهاند. این جشن را «وَر» یا «وَرَنگه» هم مینامیدهاند که معنای آن آزمایش ایزدی بوده است.
بهگفته این پژوهشگر، آثار و علائم اندکی که از این جریان تاریخی برجا مانده است، نشان میدهد سیاوش در چهارشنبه پایان سال ۱۰۱۳ پیش از میلاد به دستور افراسیاب کشته شده است و یک روز پس از کشتهشدن او، فرزندش، کیخسرو، در روز پنجشنبه یکم فروردین ۱۰۱۲ پیش از میلاد، در توران متولد میشود و، چون در آیین زرتشتی مراسم سوگواری برای مردگان جایز نبوده است، پارسیان در آخرین چهارشنبه سال از آتش میگذشتهاند تا خاطره سیاوش و دفاع از عفت و پاکدامنی جاودان بماند.
فردوسی نیز در بخشی از شاهنامه بهوقت تعریف داستان رزم «بهرامچوبینه» با «پرموده»، پسر ساوهشاه، از چهارشنبهسوری چنین یاد میکند: «بشد چارشنبه هم از بامداد/بدان باغ کامروز باشیم شاد/ ببردند پرمایه گستردنی/ میو رود و رامشگر و خوردنی/ ز جیحون همی آتش افروختند/ زمین و هوا ار همی سوختند.»
چهارشنبهسوری در ایران باستان
جشن خوشامدگویی به بهار
دکتر امیر الهامی، استاد ادبیات دانشگاه فردوسی، معتقد است که ایرانیان گذشته با افروختن آتش، که نماد روشنی و طراوت و زندگی بوده است، با تاریکی و سردی و سیاهی زمستان وداع میکرده و به بهار خوشامد میگفتهاند. درحقیقت آغاز آیین نوروزی ایرانیان با جشن چهارشنبهسوری و اختتام آن در روز سیزدهم فروردین یا سیزدهبهدر همراه بوده است.
اما اینکه چرا در ایران، پیش از آمدن نوروز، چندین جشن برگزار میشده است، دلایلی دارد که الهامی آن را چنین شرح میدهد: «در فرهنگ ما ۱۲ ماه سیروزه بوده است که هر روز نامی مخصوص به خود داشته است. یک حساب سرانگشتی به شما میگوید که ۱۲ سیروز، ۳۶۰ روز میشود. این یعنی ما ۵ روز کم میآوردهایم. این ۵ روز که «پنجه» یا «خمسه مسترقه» نامیده میشود، ۵ روزی بوده که در تقویم نبوده است، اما بزرگان یا سردمداران حکومتی میخواستهاند در ذهن مردم باشد، بنابراین آن را با برپایی جشنهایی یادآور میشدهاند. یکی از این جشنها، جشن آتش بوده است. این یعنی مردم در پنجه دزدیده بهدنبال خلق حوادثی بودهاند تا تقویم گاهشماری خراب نشود.»
او تأکید میکند که جشن آتش در ایران باستان هرگز بهمعنای آتشپرستی نبوده است: «در این جشن هیچ نشانهای از آتشپرستی وجود ندارد. ایرانیان همواره موحد و یکتاپرست بودهاند و هیچگاه آتش را بهعنوان یک بت نمیپرستیدند، بلکه پرستار و نگهبان آن بودهاند. فردوسی دراینباره میسراید: «به یکهفته بر پیش یزدان بدند/ مپندار کآتشپرستان بدند/که آتش بدان گاه محراب بود/پرستنده را دیده پرآب بود.»
این استاد دانشگاه ادامه میدهد: «ما در گذشته جشن آتش داشتیم، چون ایرانیها ارواح را ناظر بر اعمال خود میدانستند و اعتقاد داشتند که این ارواح، ابتدای هرسال به خانههاشان بازمیگردند تا ببینند آیا نوادگان و بازماندگانشان آیین نیاکانشان را بهجا میآورند یا نه؛ بنابراین هرسال در شب نوروز آتشی به بالای بام برپا میکردهاند تا آنها راه خانه را گم نکنند.»
الهامی همچنین یادآور میشود که در خراسان قدیم افرادی با نام آتشافروز بودهاند که کارشان افروختن آتش بوده است، اما این آتشافروزی در روزی خاص با نام چهارشنبه رخ نمیداده است. همچنین بهگفته این استاد ادبیات اینکه عدهای دلیل آتشافروزی در چهارشنبه را نحسبودن این روز در نظر مردم عنوان کردهاند، اشتباه است، زیرا در دین زردتشت، همه روزها روز خداست و ایرانیها هیچ آنی از آنات خداوند را نحس نمیدانستند.»
الهامی توضیح میدهد: «این چهارشنبهسوری درواقع جشنی بوده با نام «سوری» که جشن مردم فلات ایران بوده و اصلا به چهارشنبه ربطی نداشته است. درواقع پس از اسلام از آنجا که روز چهارشنبه در فرهنگ اعراب روز نحسی تلقی میشده است، این روز را مطابق با میل اعراب ساختهاند و بهنوعی جشن سازش میان اقوام بوده است. بهاینصورت که وقتی قومی وارد ایران میشده، تلاش میکرده است برای ماندگاری خودش بخشی از باورهایش را روی یکی از این جشنها استوار کند و مردم هم این را میپذیرفتهاند؛ بنابراین میتوان گفت که چهارشنبهسوری درآمیختن باورهای عامیانه با اعتقادات اعراب است که درنهایت نحسی «یومالربع» را در فرهنگ ایران پس از اسلام جا میاندازد.»
بهگفته الهامی چهارشنبه در فرهنگ ایرانی با نامهای مختلفی آمده است. مثلا در منطقه آذربایجان، ارومیه و زنجان، هرکدام از چهارشنبههای ماه اسفند نامی خاص دارند. یک چهارشنبه را «موله»، دومی را «سوله»، سومی را «گوله» و آخری را «کوله» مینامند. موله روز شستن و تمیزکردن فرشهاست، سوله روز خرید وسایل عید، گوله روز خیسکردن گندم و کوله روز دورریختن وسایل کهنه و فرسوده است. اینطور چهارشنبهها را در بیشتر فرهنگها داریم که بعدها در کل ایران رسوخ کرده است. علتش هم این است که ترکان آذربایجان در طول تاریخ در نواحی مختلف ایران سکنا میگزینند و از این طریق فرهنگها را جابهجا میکنند. در خراسان هم این فرهنگ تأثیر خودش را بهعنوان یک میراث فرهنگی برجا گذاشته است.
چهارشنبهسوری در خراسان
شب قیام مختار
«دکتر ابراهیم شکورزاده»، پژوهشگر آدابورسوم خراسان، در کتاب «عقاید و رسوم مردم خراسان» میگوید: «روایتهای مختلفی درباره اینکه چرا ایرانیان چهارشنبه آخر سال را جشن میگیرند وجود دارد، اما یکی از این روایتها در نزد خراسانیها از باقی مشهورتر است.» او توضیح میدهد: «آنچه در خراسان بیشتر مشهور است و تقریبا همه خراسانیها به آن معتقدند، این است که «مختارثقفی» وقتی از زندان ابنزیاد خلاصی پیدا میکند و به خونخواهی شهدای کربلا قیام میکند، برای اینکه موافق را از مخالف باز شناسد، دستور میدهد شیعیان بر پشت بامهای خود آتش بیفروزند و این روز مصادف با چهارشنبه آخر سال بوده است و از این به بعد است که برپایی مراسم آتشافروزی در چهارشنبه آخر سال مرسوم میشود.»
براساس تقسیمبندی مرحوم شکورزاده، جشن چهارشنبهسوری فقط در پریدن از روی آتش خلاصه نمیشود و آدابورسوم دیگری نیز دارد که برخی از آنان عمومی است و برخی هم ویژه زنان است و مردان حق شرکت در آنها را ندارند. در آداب عمومی این جشن، زنان و مردان خراسانی ۷ بوته یا ۳ بوته خشک را آتش میزنند و با خواندن شعر «زردی ما از تو/ سرخی تو از ما» از روی آتش میپرند و به این شیوه پلیدیها را پاک میکنند. در برخی نقاط خراسان نیز خواندن شعر «آلا به در/ دزد و حیز از دِها به در» مرسوم است که به این طریق آلها، دزدها و بلاها از آنها دور میشود. به اعتماد قدیمیترها، خاکستر چهارشنبهسوری نحس است، زیرا مردم هنگام پریدن از روی آن زردی و بیماری خود را به آتش میدهند و بهجای آن سرخی و شادابی را از آن میگیرند. برای همین هم فوتکردن و خاموشکردن این آتش را بدشگون میدانسته و اجازه میدادهاند آتش تا انتها بسوزد.
پس از پریدن از روی آتش رسم بوده برای دفع قضاوبلا مقداری زغال بهنشانه سیاهبختی، مقداری نمک که علامت شورچشمی است و یک سکه بهعلامت صدقه درون کوزهای میانداخته و درش را میبستهاند. سپس یکیک اعضای خانواده آن را دور سر خود میچرخاندهاند. آخرین نفر پس از چرخاندن کوزه به دور سرش، آن را به بالای بام میبرده، به پایین میانداخته و سپس این جمله را میگفته است: «درد و بلای خَنَه رِه رِختُم به توی کوچه.» خراسانیها به این شیوه سیاهبختی، شورچشمی و تنگدستی را از خانه بیرون میکردهاند. پس از شکستن کوزه، اهالی خانه دور هم جمع میشده، شادی میکرده و آجیل میخوردهاند.
آجیل شب چهارشنبهسوری بینمک است و معمولا شامل انجیر، کشمش، خرما، توتخشک، فندق، پسته و بادام خام میشود. خراسانیها در رسمی دیگر، هر چه کوزه کهنه در خانه داشته را میشکستهاند و بهجای آن کوزه نو میخریدهاند و آنان که استطاعت مالی داشتهاند، پلوی چهاررنگ که شامل رشتهپلو، عدسپلو، زرشکپلو و ماشپلو میشده است، درست میکرده و از آن برای اقوام نزدیک خود هم میبردهاند.»، اما آداب زنانه چهارشنبهسوری در بختگشایی دختران دمبخت و همچنین گرفتن شفای بیمار خلاصه میشده است.
در یکی از این مراسم اگر در خانوادهای مریض و ناخوشاحوالی وجود میداشت، یکی از زنهای آن خانواده در شب چهارشنبهسوری چادری روی صورت میانداخته و ملاقهای در دست میگرفته و در خانه همسایهها را میزده است. صاحبخانه هم برحسب سنت پیشینیان ملاقه او را با مشتی آجیل یا برنج پر میکرده است. زن محتوای داخل ملاقه را به خانه میبرده و با آن به بیمار خود میخورانده است تا شفا پیدا کند. این رسم که به آن ملاقهزنی میگویند، با اندک تفاوتهایی در همه خراسان اجرا میشود.
چهارشنبهسوری در مشهد قدیم
تِرِخ سوزی و مُلمُلیپزون
بهگفته محمودناظرانپور، ایرانیها برای آتش احترام زیادی قائل بودند. آنها در زمانهای که کسی استفاده از سنگ چخماق را نمیدانست، آتش را در آتشکدهها روشن نگاه میداشتند و بر آن نگهبان میگماردند. این احترام آنچنان بود که تا همین یکیدو دهه پیش، مشهدیها لفظ کشتن و مردن را برایش به کار میبردند. مثلا بهجای اینکه بگویند آتش را خاموش کن، میگفتند «اَتیش رِ بُکووش» یا «اَتیش مُرد». در همه خانههای قدیمی هم ظرفی بهعنوان «ظرف آتش» یا «آتشدان» وجود داشت.
معمولا اینطور بود که هر صبح مادران، آتشدان را دست بچههایشان میدادند تا بروند از آتشکدههایی که روی کوهها و در اطراف شهرها و آبادیها ساخته میشد، آتش بیاورند. شاید برایتان جالب باشد که اصطلاح «طرف، اجاقش کوره» از همین سنت ریشه گرفته است. این جمله به این معنا نیست که فردی نازاست و صاحب فرزند نمیشود، بلکه به این معنا بوده است که آن خانه بچهای ندارد تا برود از آتشکده، آتش بیاورد و اجاق خانه را با آن روشن کند؛ همینها، برپایی آتش در میانه جشنها را به یک سنت تبدیل کرده بود که چهارشنبهسوری یکی از جلوههای آن است.
این مشهدپژوه در ادامه تعریف میکند که: «در مشهد قدیم عدهای هر روز با الاغ و استر بیرون میزدند تا از بیابانهای اطراف شهر پشته هیزم برای اجاق خانهها، تنور نانواییها و گلخن حمامها بیاورند، اما صبح روز چهارشنبهسوری این عده بهجای هیزم، بوته علفی از خانواده «تِرِخ» را که بسیار خوشبوست، جمع میکردند و برای برپایی آتش سوری به شهر میآوردند و میفروختند. آن دوران چوب خوب پیدا نمیشد و اگر هم میشد، آن را اسراف نمیکردند. مردم با این ترفند درواقع، خشکی را از سطح زمین جمع میکردند و به ریشه بوتهها فرصت دوباره روییدن و جانگرفتن میدادند، یعنی بهنوعی زمینهای اطراف را هرس میکردند. خوب است بدانید در قدیم آتش چهارشنبهسوری را اَلو نمیدادند و بزرگ نمیکردند تا زنان و دختران که معمولا لباس بلند بر تن داشتند، بتوانند بهراحتی از روی آن بپرند.»
مُلمُلی غذای شب چهارشنبهسوری در مشهد قدیم است که گویا از نوعی حبوبات سیاهرنگ تهیه میشده است: «شب چهارشنبهسوری خانم خانه برای شام «ململی» طبخ میکرد. ململی نوعی حبوبات سیاهرنگ، اندازه دانه ذرت، چهارگوش و دیرپز است. این حبوباب با اینکه پروتئین زیادی دارد، در میان حبوبات دیگر بیارزش بود و درواقع قوت فقرا محسوب میشد، اما همه در اواخر زمستان این غذا را میپختند. پخت این غذا حکایت از این داشته که دیگر غلات مردم به پایان رسیده است و حالا باید تا آمدن بهار با حبوبات کمارزش و نان جو مدارا کرد.
ململی را با یکیدو لیوان آب در قلفهای مسی میریختند و آن را از صبح روز چهارشنبه زیر آتش خاکستر میگذاشتند که تا غروب آفتاب نرم شده باشد. شبهنگام غذای طبخشده با نان تازه و خربزه لاکی که آن را از پاییز نگه داشته بودند، روی سفره میرفت و عیش مردم آن روزگار را کامل میکرد. علاوه بر این، قدیم بیرون دروازههای شهر یونجه و خشخاش کشت میشد. برای همین معمولا پنجشنبه آخر سال تا روز سیزده عید که علفهای تازه سر میزد، مردم به بیرون دروازهها میرفتند و یونجه و برگ خشخاش میخوردند، چون برگ کوچک و تازه این ۲ گیاه بسیار خوشمزه و نیروزاست.»