اگر تاریخ پیدا شدن سروکله ویروس کرونا را در این سرزمین نازنین، واپسین روزهای بهمن ۱۳۹۸ یا نخستین روزهای اسفند همان سال درنظر بگیریم، شاید در نیمههای تابستان ۹۹ بود که واژهای به نام «پساکرونا» به گوش من رسید؛ یعنی فقط حدود شش ماه از ورود این بیماری به کشور، جماعتی که نمیدانم خوش بین بخوانمشان یا دوراندیش، در این اندیشه بودند که دنیا به زودی پشت این حریف چغر و بدبدن خودش را با خاک آشنا میکند و از آن پس است که آدم بنی بشر باید به فکر زیست تازه با مختصات جدیدی باشد که کرونا بناچار برایش رقم زده است و از آن دوره نوین، با نام «پساکرونا» یاد میشود.
در همان روزها من نمیدانستم نام عطش و اشتیاق برخی هموطنان اندیشه ورز را به آینده نگری (که به هیچ وجه، پدیده ناپسندی هم نیست) چه بگذارم، اما از ذهن ناقص خودم میپرسیدم: «وقتی ماشین کشتار کرونا تازه موتورش روشن شده است و دارد خودش را گرم میکند و هنوز زاویهها و سویههای فراوانی از این بیماری برای کارشناسان، ناپیدا و با صدها پرسش بدون پاسخ همراه است، کوشش برای کاویدن و گمانه زنی درباره چگونگی زندگی آدمیزاد پس از کرونا ریشه در کجا دارد؟»
آیا این رویکرد که بیشتر در چارچوب پروژههای «آینده پژوهی» دنبال میشود، یک تقلید و گرته برداری از آن سوی آب است یا اینکه ریشه در ذهن فلسفی انسان شرقی و ایرانی دارد که سر بزنگاه بحران، بیش از اینکه بر روی زمین سفت و سخت، پا بگذارد و بر واقعیتهای میدانی، تکیه کند و در جست وجوی راهکارهای ساده، اما کارآمد برای کاهش بحران باشد، نگاه انتزاعی را به نگرش عینی، درباره پدیدهها اولویت میدهد و دوست دارد ذهن و روح را بر فراز ابرها به پرواز درآورد.
من نمیدانم، شاید هم، راه انداختن موج «پساکرونا» در شرایطی که کرونا بیخ گوش ما بوده است، برخاسته از یک خصلت غریب ما ایرانیها باشد؛ همان که در شش وبش درماندگی در گرفتاریهای روزمره مان، ناگهان احساس وظیفه میکنیم، روح عالی جناب کوروش کبیر به ما نهیب میزند که با روحیه اهورایی باید وارد بازی مدیریت جهانی شویم و خورجین نیاز جهانیان وامانده و درمانده را از انبان دانش و تخصص خودمان لبریز کنیم!
از این «اماواگرها و شایدهاوبایدها» بگذریم. انصاف بدهید که خود «پساکرونا» هم، یک واژه ترکیبی زیبا با ته مایه و تم روشن فکری است که برای آن کس که درباره اش سخن میگوید، چیزی شبیه پرستیژ و کلاس دانایی و فهم به دنبال میآورد.
شما خودتان گفتههای یک کارشناس بی شیله پیله را در فلان برنامه تلویزیونی که یقه خودش را جر میدهد تا با زبان ساده، به من و شما بگوید «هموطن! ماسک کذایی را پیوسته بر چهره بزن و از آن فاصله لعنتی یک دومتری غافل نباش»، قیاس کنید با یک متخصص دیگر که در بهمان برنامه تلویزیونی، درباره زیست آینده بشر پس از کرونا حرفهای قلمبه سلمبه بر زبان میآورد و از آیندهای میگوید که باید در آن، تاریخ را به دو دوره «پیش از کرونا» و «پس از کرونا» تقسیم کرد و سپس میافزاید که: «انسان پس از کرونا» روزانه ۲ هزار بار دستش را تا آرنج میشوید و سپس اختلال اضطرابی وسواس، زندگی اش را دستخوش عذاب الیم میکند و ماسک هم جزء جدانشدنی زندگی بشر فردا و یک پروتز ثابت در اندام او میشود، تاآنجاکه همین یک تکه پارچه، برایش هویت فردی و اجتماعی میسازد و الخ.
سخنرانیهایی از این دست که برخی اصرار میورزند ما آنها را به عنوان «نظریه پردازی» بپذیریم، بی آنکه روند علمی تولید نظریه را پشت سر گذاشته باشند، بیشتر در چارچوب «کلی گویی» و با ادبیات شبه فلسفی، ناظر به پیشگویی درباره آینده و بدون اشاره دقیق به استنادهای میدانی و عینی، بر زبان آورده میشوند و به قول یک رفیق نکته سنج، «حرفهای از این دست، کنتور که نمیاندازد و افسوس که به چالش هم کشیده نمیشود!».
در همین احوال و همچنان که در حال وهوای روزگار «پساکرونا» هستیم، بیاییم سری هم به آن سوی دیگر بزنیم؛ جایی که مردمانی را میبینیم که پایشان بر روی زمین سفت و سخت است، دوروبرشان را نگاه میکنند و تلخ کامانه، ماشین کشتار کرونا را میبینند که روزانه سیصدوچندین وچند تن از هموطنان را درو میکند و میفرستد سینه گورستان؛ آنها که کرونا، معیشت و کارشان را ازشان ستانده و نفس خود و خانواده و زندگی شان را به شماره انداخته است.
این هموطنان پرشمار، اما معمولی و به دور از اداواطوارهای روشن فکرانه، آنچه برایشان «نقد» است، «سفره» است، «نان» است، همین «امروز» است که گره از زندگی شان گشوده شود، وگرنه برای این جماعت، چه اهمیت دارد که بدانند «پساکرونا» چه شکل وشمایلی دارد و در آن روزگار، آدمیزاد آیا همچنان عاشق و دچار نوسان هورمونی میشود یا نه؟
با این همه، هرگز نمیخواهم انکار کنم که شایسته و بلکه بایسته است تا بدانیم فرزند آدم پس از چندسال هم زیستی اجباری با این مهمان ناخوانده، چه درسهایی گرفته است و این عبرتها در زیست بدون کرونایی و آینده او، آیا جایی دارد یا به فراموش خانه ذهن شریف سپرده میشود؟
به یاد میآورم در همان روزها که سخن از پندآموزی این موجود دوپا از بلای کرونا بود، محمدحسین جعفریان -روزنامه نگار- (خدایش نگه دار او باشد!) در جایی، شبیه این مضمون نوشت که هرگز منتظر نباشید انسان پس از کرونا به انسانی متفاوت تبدیل شود.
جعفریان برای اثبات سخنش، چنین استدلال میکرد که بشر در گذشته، رنجها و محنتهایی بس وحشتناکتر و بزرگتر را تجربه کرده است که، چون ابزار ارتباطات و ثبت و ضبط -مانند امروز- نبوده، شدت دهشتناکی و بزرگی و فراگیری آن حادثهها -چنان که رخ داده اند- ثبت نشده است تا ما امروز بدانیم بر سر نیاکان ما چهها رفته است، اما هیچ یک از آن رخدادهای خانمان سوز -از تلفات جنگهای جهانی اول و دوم و قحطیها تا زلزلهها و کشتارهای وبا و طاعون و سل- هرگز نتوانستند انسان را از ذات فراموشکار و خصلت «پیوسته زیانکار» بودنش، دور کنند و از او، انسانی دیگر بسازند. (برای شاهد این ادعا آیا سند و مدرک میخواهیم؟ کافی است خودمان را سر تا پا بنگریم و بس.)
بنابراین اگر شما هم، همچنان دل به این خوش دارید که پس از رفتن کرونا از زندگی ما در چند سال آینده، به یکدیگر رو میکنیم و لبخندزنان میگوییم: «یادش به خیر رفیق! کرونا هرچند، هست ونیستِ ما را گرفت، با همه بدبختی هایش به این میارزید که امروز به آدمهایی تبدیل شده ایم که دست از بخل و حسادت برداشته ایم، با زیردستان به عدل و مرام انصاف برخورد میکنیم، پنجه بر چهره یکدیگر نمیکشیم و زیرپای هم را خالی نمیکنیم»، باور کنید که این رؤیای خوش بینانه را از اعماق قلبم میستایم و آرزوی شرافتمندانه تان را درخور ذهن زیبای شما میدانم، اما مبادا از من بخواهید باور کنم که «پساکرونا»، چیزی فراتر از یک واژه زیباست.
درواقع، هیچ «پساکرونا» یی وجود ندارد!
بلانسبت شما اگر در همین روزگار کرونایی، من نتوانم یک انسان اهلی باشم و از ذات «فراموشکاری»ای که پدرجدم -حضرت آدم (ع) - را به دردسر انداخت دوری کنم، پس از آن دیگر چه اهمیت دارد؟
همه سخن، بر سر همین «اهلی شدن انسان» است؛ «پس و پیش» آن، بهانه است و نه بیش!