هما سعادتمند - پس از ورود صنعت چاپ به مشهد در کوچهپسکوچههای مشهدِ قدیم، میتوان کتابفروشیهای مختلفی را پیدا کرد که خاطراتشان هنوز در ذهن کتابخوانهای موسپیدکرده شهر زنده است. فرا رسیدن «روز کتاب و کتابخوانی» سبب شد تا پای گفتگو با «دکتر محمدرضا راشد محصل»، «دکتر محمدجعفر یاحقی» و خاطرات «دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی» که در مصاحبهاش با مجله بخارا آمده است بنشینیم و سری بزنیم به مشهد دهه ۲۰، ۳۰ و ۴۰ تا از نخستین کتابفروشیهای شهر بگوییم.
با نخستین کتابفروشیها در بافت سنتی شهر
مرحوم «گلشن آزادی» در کتاب «صد سال شعر خراسان»، یکی از قدیمیترین کتابفروشان مشهد در اواخر قرن سیزدهم شمسی، یعنی حدود عصر احمدشاه و آغاز رضاشاه را یکی از نوادگان جودی مشهدی، شاعر مشهور خراسانی، معرفی میکند.
این نکته را دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در مصاحبه خود با «مجله بخارا» یادآور میشود و در این گفتگو درباره نخستین کتابفروشی مشهد چنین میگوید: «از پیشینه کتابفروشی در مشهد، دوره مشروطیت به بعد، که عصر رونق چاپ و نشر در سراسر ایران بوده است، خبری در جایی ندیدهام. شاید اگر کسانی روزنامههای محلیِ مشهدِ سالهای واپسین قرن سیزدهم و سالهای آغازین قرن چهاردهم را به دقت ورق بزنند، اطلاعاتی دراینباره به دست آورند، اما جودی خود در ۱۳۰۰ ه. ق یعنی حدود ۱۲۵ سال پیش از این در گذشته است و این نواده او، اگر ۴۰ یا ۵۰ سال بعد از او هم به شغل کتابفروشی پرداخته باشد، عصر کتابفروشی او اوایل عصر رضاشاهی خواهد بود.»
شفیعی کدکنی در یادآوری خاطراتش، محل استقرار کتابفروشیهای مشهدِ نیم قرنِ پیش را در ۲ نقطه میداند که گویا یکی در بافت سنتی شهر (از خیابان تهران تا حرم و بستها) بوده است و دیگری در محلات جدیدتری مانند «خیابان ارگ». نخستین کتابفروشیهایی که در روزگار خردسالی جلب توجه مرا میکردند، کتابفروشیهای «بساطی» بودند که در پیرامون حرم حضرترضا (ع) بساط میکردند و زیارتنامهها و مقداری هم کتب مطلوب عامه مردم از قبیل «مفاتیح»، «عمجزء»، «قرآن»، «دیوان حسین کرد شبستری»، «بهرام و گلاندام»، «رستم نامه»، «خزاینالاشعار» و دیوان شعر شاعران مذهبیسرا را داشتند.
در بخش سنتی مشهد مرکز اصلی کتابفروشیها بست بالاخیابان بود که در آنجا چند کتابفروشی وجود داشت و مهمترین آنها کتابفروشی «میرزا نصرا...» بود به نام کتابفروشی «فردوسی.» مرحوم میرزا نصرا.. که در آن سالها مهمترین کتابفروشی این بخش از مشهد را اداره میکرد، بسیار کتابشناس و خوش برخورد بود که در کتابفروشیاش مجموعه شایان ملاحظهای از کتابهای فارسی و عربی و کتب درسی طلبگی دیده میشد.»
در کنارِ همین کتابفروشی فردوسی، یک پدیده شگفتآوری در عالم کتابفروشی وجود داشت به نام «شیخ هادی»، شیخهادی راثی متولّد ۱۲۷۹ و متوفی در ۱۳۷۳ مردی طناز، ظریف، نکتهسنج و «کتابشناس» بود به معنی «ابن الندیمیِ» کلمه. شما در هر زمینهای که نام کتابی را میبردید از چاپهای مختلف آن، قیمت هر کدام و مزایایی که هر چاپ نسبت به چاپ دیگر دارد، سخن میگفت و از عجایب این بود که در منزلش نسخه یا نسخههایی از تمامی آن کتابها داشت و اگر نداشت میدانست که چه کسی دارد و چگونه میتوان آن را از مالکش خریداری کرد.
در همان بست بالاخیابان و بعد از کتابفروشی فردوسی یک کتابفروشی دیگر هم بود که به نظرم نامش «دانش» بود و من از نام و نشان صاحبش چیزی به یاد ندارم. در همین بخش مرکزی و سنتی کتابفروشان مشهد باید از کتابفروشی مرحوم «میرزا حسین» یاد کنم که در بازارچه زیر ساعت قرار داشت. کتابفروشی مرحوم «میرزا حسین» هم یکی از پاتوقهای فرهنگی مشهد بود که بعدها «دیانت» نام گرفت و پسرش آن را اداره میکرد. همچنین در راسته مقابل دکان مرحوم میرزا حسین، سالها بعد مرحوم حاجی اعدادی، واعظ و مسئلهگوی خوشنام و با فضیلت، کتابفروشیای باز کرده بود که به نام کتابفروشی اعدادی مشهور بود و بیشتر پاتوق فضلای طلاب و اهل منبر بود.
یادی از ابداعکننده کتاب کرایهای در مشهد
دکتر محمدرضا راشد محصل هم که یکی از کتابخوانهای قدیمی شهر است، یادآوردههایش از کتابفروشیهای دهه ۲۰ و ۳۰ مشهد را اینطور کلمه میکند: «قدیم جلوی بست شیخ طوسی بازاری بود که چند حجره کتابفروشی در آن نفس میکشیدند.
«شیخ هادی» که برای مردم اهل کتابِ قدیم آشناست، صاحب یکی از این کتابفروشیها بود. عموم کتابهایی که شیخ هادی میفروخت کتاب علوم حوزوی یا کتابهای مذهبی بود.»
این استاد دانشگاه میگوید: «علاوه بر این دور فلکه حرم در کوچهای که آن را گندمآباد میخواندند، کتابفروشی آقای جعفری قرار داشت که او هم اغلب کتاب حوزه میفروخت. در مشهدِ قدیم آنقدر کتابفروشی اندک بود که اگر یکی اهل کتاب بود، راحت همهشان را میشناخت. خاطرم هست در خیابان «شاهرضای نو» ابتدای بازارچه سراب هم کتابفروشی آقای رحمانیان بود که همین آقا برای اولین بار طرح کتاب کرایهای را ابداع کرد؛ یعنی کتاب را با مبلغ اندکی به کرایه میداد تا احیانا اگر محصل یا دانشجویی قدرت خرید کتاب را نداشت، به این واسطه از تحصیل وا نماند. آن سمت خیابان و درست روبهروی حجره آقای رحمانیان، کتابفروشی «باستان» قرار داشت. این ۲ کتابفروشی اغلب آثار ادبی میفروختند. ۲ کتاب فروشی هم در خیابان ارگ بودند که اینها کتابها و رمانهای تازه منتشر شده خارجی را به دست مشتریان میرساندند. یکی کتابفروشی آقای «برومند» بود و دیگری هم کتابفروشی «اشتری». البته این اشتری بعدها فامیلش را به «آزادمهر» تغییر داد و به همین دلیل نام کتابفروشیاش هم آزادمهر شد.» محمدرضا راشد محصل همچنین دفتر روزنامههای قدیمِ شهر را پاتوق کتابخوانها معرفی میکند و توضیح میدهد: «این کتابفروشیها فقط کتاب میفروختند و مثل کتابفروشیهای امروزی فضای اضافی نداشتند که به پاتوقی برای کتابخوانها تبدیل شود. در این دوران پاتوق کتابخوانها معمولا دفتر روزنامههایی، چون «هیرمند»، «احزاب» یا «راستی» بود که عموما هم در همان خیابان ارگ متمرکز بودند.»
از کتابهای حوزوی تا جلد سفیدهای ممنوعه
دکتر محمد جعفر یاحقی یکی دیگر از کتابخوانهایی است که میشود، نشانِ کتابفروشیهای مشهدِ قدیم را در خاطراتش جستوجو کرد. یاحقی آن روزها و آن حجرههای کوچک پرکتاب را آنقدر خوب به یاد دارد که میتواند آدرسشان را هم دقیق بگوید.
خودش این یادآوری را مدیون هیجانی میداند که در آن سالها دیدن آن همه کتابفروشی برایش به یادگار گذاشته است. او تعریف میکند: «در آن روزگار، جوانی بودم که از شهری کوچک و تقریبا بدون امکانات آمده بود و شاید همین است که لذت آن روزها و دیدن آن کتابفروشیها تا هنوز زیر دندانِ خاطرهام مانده است. من حدود ۱۰ کتابفروشی قدیم مشهد را به یاد میآورم که درباره همهشان در کتاب خاطراتم به نام «آنسالها» کامل نوشتهام. مثلا به یاد دارم آن سالها بعد از مدرسه، اگر درسی نداشتیم با دوستم، به خیابان ارگ میرفتیم و به یکیک کتابفروشیها و لوازمالتحریرهایی که برای خالی نبودن عریضه قفسهای کتاب هم داشتند، سرک میکشیدیم و چشم میچرخاندیم روی کتابهای جدید.» این استاد دانشگاه ادامه میدهد: «کتابفروشی «جواهری» در خیابان سعدی بود، با مغازهای معمولی و نه چندان بزرگ. کتابهای جیبی میآورد و تا حدودی متنوع، صاحبان این مغازه ۲ برادر بودند که به خاطر خوشخلقیشان هیچکس از دکان آنها دست خالی بیرون نمیآمد و همین رونق نسبی کارشان را تضمین کرده بود. من و دوستم گاهی سرِ شب ساعتی و بیشتر با کتابها ور میرفتیم، بسیاری از آنها را میدیدیم، زیرورو میکردیم و اگر توانسته بودیم از مایحتاج روز و ماه خود بزنیم، دونفره یک کتاب جیبی دوتومانی میخریدیم تا به نوبت بخوانیم.»
خاطرات یاحقی این طور ورق میخورد: «قبل از چهارطبقه کتابفروشی «مروج» بود که بیشتر لوازمالتحریر داشت و مقداری کتاب لوکس و جلد اعلا و درنتیجه گرانقیمت که به درد ما نمیخورد. صاحب کتابفروشی مردی میانسال بود که به بچهها و جوانهایی مثل ما که وسعشان نمیرسید از او خرید کنند، کمتر روی خوش نشان میداد. «بنگاه کتاب» و «برومند» هم بعد از چهارطبقه و آن طرف خیابان ارگ بود. این بنگاه کتاب شاید جدیترین و اصیلترین کتابفروشی ارگ بود که کتابهای اساسی و خاص میآورد. تقریبا تا سقفش پر از کتاب بود؛ برای همین وقتی میخواست از آن بالاها کتابی را برای مشتری پایین بیاورد، باید نردبان بلندی زیر پایش میگذاشت. در این کتابفروشی متون کلاسیک و آثار چندجلدی و گرانقیمت از همهجا بیشتر به چشم میخورد.
کتابفروشی «برومند» هم درست چسبیده به بنگاه کتاب بود و برخلاف بنگاه کتاب، گاهی از کتابها و مجلات زیادی که داشت مقداری را به دیوار تکیه میداد یا داخل قفسههای کوچک و موقت میگذاشت که این کار برای آن دوره معمول نبود، اما سبب میشد از راه همان دور هرکسی که در حال گذر بود، متوجه شود که اینجا یک کتابفروشی است. من اولین بار کتابها و مجلات خارجی را در کتابفروشی برومند دیده بودم، البته کتابفروشی جواهری هم کتاب لغت خارجی دوزبانه و یکزبانه داشت و خاطرم هست که یک «دیکشنری لرنر» از او خریدم.»
به گفته این کتابخوانِ قدیمی، آخرین کتابفروشی راسته ارگ، «کتابفروشی ابن سینا» بود که درست روبهروی ساختمان دارایی قرار داشت: «کتابفروشی «ابنسینا» مکانِ کوچک و جمعوجوری بود با کتابهای جیبی و غیر جیبی. یادم میآید بعدها بسیاری از شمارههای کتاب هفته مربوط به سالهای ۴۱ و ۴۲ را که احمد شاملو منتشر میکرد و نیز ۲ جلد «کتاب ماه» و «کیهان ماه» باز هم مربوط به سالهای ۴۱ و ۴۲ را که البته ممنوع و معاملهاش پرخطر بود به مبلغ ۳۰ ریال از او خریدم. «کتابفروشی باستان» در خیابان «شاهرضا» در واقع از قدیمیترین و مهمترین کتابفروشیهای مشهد بود که آنجا هم برای تماشا و سیر و گشت در عناوین جدید، جای خوبی بود، چون باستان در واقع ناشر هم بود و برخی از کتابهای کمورق و بعضی از متونی را که در خراسان و توسط دانشمندان مشهد برای چاپ آماده شده بود منتشر میکرد. به عنوان مثال «فرخی سیستانی» دکتر یوسفی را که بار اول در کتابخانه دبیرستان فردوسی شهر خودم دیده بودم، چاپ باستان بود. خلاصه «ویس و رامین» دکتر متینی را که در سال اول رشته ادبیات میخواندم نیز همین کتابفروشی باستان منتشر کرده بود. «دیوان ابوالفرجرونی» با تصحیح و حواشی «دکتر محمود مهدوی دامغانی»، و «المصادر زوزنی» به تصحیح «تقی بینش» را هم انتشارات باستان چاپ کرده بود.
در کنار اینها، نزدیک سهراه خسروی که هنوز چهارراه نشده بود هم «کتابفروشی رحمانی» قرار داشت. این کتابفروشی رحمانی تقریبا با همه متفاوت و از منظری کمال مطلوب ما بود، چون اغلب کتابهایش جیبی، دست دوم و ارزان بود و آنها را کرایه هم میداد. خاطرم هست که یک قران میدادم و ۲ کتاب امانت میگرفتم برای ۲ شب و ظرف ۲ شب هر ۲ را میخواندم.»
سر رشته خاطرات این استاد دانشگاه به خیابان شاهرضا میرسد تا تعریف کند: «نرسیده به چهارراه نادری، دست راست، درست روبهروی دارالتولیه، کتابفروشی دیگری بود به نام «غفرانی» که از رونق بیشتری برخوردار بود. دیوارهای مغازه تا سقف قفسهبندی شده و پر از کتاب بود، به علاوه بالکنی هم داشت، که از پشت پیشخوان با پلکانی به بالا راه داشت. آن بالا هم تا دیده میشد کتاب بود. غفرانی در بین همه این کتابفروشیها بعد از جواهری از همه جوانتر و با حوصلهتر و نسبتا در جریان کتابهای روز هم بود. ساعتها با هم از تازههای کتاب صحبت میکردیم، از کتابهای جیبی، ترجمههای خوب، رمانهای خارجی و بالاخره شعر نو و کلاسیک. من در کتابفروشی همین آقای غفرانی بود که با کتابهای جلدسفید آشنا شدم. جلدسفیدها کتابهای ممنوعهای بود که واقعا جلدش سفید بود و عنوان یا نام نویسنده روی آن درج نمیشد. من کتاب «غرب زدگی» جلال آل احمد را که در آن سالها یک کتاب جلدسفید بود، در کتابفروشی همین آقای غفرانی دیدم و خواندم. البته او کتاب را خیلی با احتیاط به من داد، چون اگر میگرفتندش، ۴ سال زندان داشت. بعد از چهارراه نادری به طرف حرم، سمت چپ خیابان تقریبا روبهروی کوچه چهارباغ پاتوق دیگری داشتیم که ساعتهای ما به ویژه در عصرهای تابستان، آنجا میگذشت. «تالار کتاب» کتابفروشی جمعوجور، فعال و گرمی بود که قیمتهایش هم تا حدودی مناسب مینمود. برخی از کتابها مثل داستانهای «دولتآبادی»، «اوسنه بابا سبحان»، «باشبیرو»، «لایههای بیابانی» یا «قصههای صمد بهرنگی» و بعضی کتابهای جیبی از ترجمههای خارجی را از این کتابفروشی خریدم. البته تالار کتاب بعضی کتابهای مذهبی هم میآورد، اما «کتابفروشی طوس» واقع در فلکه حضرت، نبش طبرسی و کنار باغ رضوان تمامش کتابهای دینی و عربی بود. همچنین میتوانستیم خیلی از کتابهای چندجلدی عربی را که در مصر و لبنان چاپ میشدند در کتابفروشی طوس پیدا کنیم، برای همین هم طوس بیشتر پاتوق طلبهها بود و کسانی که درس حوزوی میخواندند.
کتاب جیبیهای چاپ سنگیِ پرفروش
مرحوم حسین بقیعی درکتاب «مشاغل سنتی مشهد» درباره شغل کتابفروشی مینویسد: «کتابفروشی پیشه ای است که انواع کتابهای تازه و دست دوم را از کتابفروشیهای تهران یا از خانوادههای قدیمی یا محصلان علوم دینی خریداری و صحافی میکند و در معرض فروش قرار میدهد.»
بقیعی مکان کتابفروشیهای مشهد در حوالی دهه ۳۰ و ۴۰ خورشیدی را بست بالاخیابان و مدخل مسجدگوهرشاد معرفی و چنین توصیف میکند: «دورتادور دکان کتابفروشی قفسهبندی و درون آنها کتاب چیده شده است. البته کتابفروشیها علاوه بر کتاب، تعدادی شمایل و تصاویر چاپی هم به جلوقفسهها و جرز در آویزان کردهاند و به فروش میرسانند.
بنا بر نوشته مرحوم بقیعی، در قفسه کتابفروشیها ۲ نوع کتاب موجود است؛ یک نوع کتابهای مربوط به مدارس علوم دینی مانند «منتهیالامال»، «فوایدالادب»، «بحارالانوار»، «تاریخ طبری» و «قرآن و تفاسیر». یک نوع هم کتابهای مربوط به فرهنگ عامه از قبیل «گلستان سعدی»، «مفاتیح الجنان»، «حافظ شیرازی»، «شاهنامه فردوسی»، «اسکندرنامه»، «حلیهالمتقین»، «عمجزء» و «روضهالشهدا». نویسنده همچنین در کتابش توضیح میدهد: «بعضی از این کتابها در تهران چاپ شده است و بعضی در بمبئی، مصر و بغداد. ولی یکیدو کتابفروشی مشهد هم کتابچههایی مانند «زیارتنامه»، «دعای ندبه»، «عاق والدین»، «موش و گربه»، «علائم ظهورحضرت صاحب»، «شمایل حضرت علی (ع)»، «ضامن آهو» و «پنجتنآلعبا» را چاپ میکنند و به دست فروشندگان دورهگرد میدهند که اسم آنها را فریاد بزنند و بفروشند. این کتابچهها و تصاویر که هرکدامشان بیش از ۱۶ صفحه کوچک ندارد، با چاپ سنگی تکثیر مییابند که برای این کار سنگ چاپ هر کتاب یا تصویر را قبلا آماده میکنند و برای چاپ یکنفر پیدرپی با نورد به مرکب میمالد و یکنفر دیگر یک صفحه کاغذ روی سنگ میگذارد و رویش نورد میکشد و برمیدارد. سپس این برگهها را تا میزنند و میفروشند. این کتابها از همه بیشتر به فروش میرسد و سودآورترین نشریات هستند.»