امید مهدی نژاد
آخرین مطالب امید مهدی نژاد
حکایت موش‌های هم‌افزا و گربه سوءاستفاده‌چی
در روزگاران قدیم دو موش که در دو سوراخ مجاور می‌زیستند تصمیم گرفتند برای یافتن غذا با هم همکاری و هم‌افزایی کنند و با تشریک مساعی به‌طور مشارکتی به کار و فعالیت و تأمین مایحتاج زندگی بپردازند.
حکایت سؤال بچه شتر و جواب کوبنده
در روزگاران نه چندان قدیم بلکه همین اواخر، بچه شتری به سراغ مادرش ماده شتر رفت تا پرسش‌هایی را که مدت‌ها بود موجب دغدغه خاطر او شده بود و هرچه فکر می‌کرد نمی‌توانست برای آن‌ها جوابی پیدا کند، از او بپرسد.
حکایت پلنگ شاخ و شاخ پلنگ
در همین روزگاران جدید در یک مهمانی متأسفانه مختلط که خوشبختانه در یکی از کشور‌های خارج برگزار شده بود، چهار خانم میان سال در کنار هم نشسته بودند و با یکدیگر صحبت می‌کردند.
حکایت معجزه در واترپمپ
چندی پیش در بندر واترپمپ تاجر خداناباوری زندگی می‌کرد که معتقد بود جهان از سر صدفه به وجود آمده و خالقی ندارد.
حکایت آن بز و کارآمدی در عرصه اجرا و مدیریت نوآورانه
در روزگاران نه چندان قدیم، چوپان پیری از فرط کهولت و فرتوتیت توانایی بردن گله به صحرا را از دست داده بود.
حکایت ۵ جمله تأثیرگذار مخصوصا مورد پنجم
روزی خبرنگار مجله حکمت و موفقیت که اخبار رویداد‌های مرتبط را در شمارگان بالا منتشر می‌کرد، پس از هماهنگی تلفنی برای انجام مصاحبه‌ای مطبوعاتی به نزد حکیم رفت.
حکایت به هم خوردن یک مراسم خواستگاری
روزی از روز‌ها مامانِ یکی از پسران فامیل که به تازگی از خارج به داخل برگشته بود، از مامان دختر تقاضا کرد که برای انجام خواستگاری رسمی به منزل آن‌ها مراجعه کنند.
حکایت اندرز حکیم در مسیر اوشان به فشم و حالا برعکس
سال‌ها پیش در ناحیه لواسانات حکیمی زندگی می‌کرد که برخلاف حکمای دیگر، حکیمی کاربردی بود و برای رفاه حال مراجعان خود، به آن‌ها توصیه‌ها و اندرز‌های کاربردی ارائه می‌کرد.
حکایت وی و بلی
در روزگاران قدیم، در دوران پادشاهی سلجوقیان، یکی از مفسدان اقتصادی که مقادیر زیادی اختلاس و سوءاستفاده از اموال عمومی کرده و مبالغ هنگفتی نیز از شاکیان خصوصی به جیب زده بود، در اثر هوشیاری مأموران، در چنگال قانون گرفتار شد.
حکایت بی نتیجه غربال و پنبه
در روزگاران قدیم حکیمی که دو پسر داشت، شبی در ناحیه قلب خود دچار درد شد و پیش از آنکه مریدان وی را به بیمارستان برسانند جان به جان آفرین تسلیم کرد.
حکایت حرفی که نگنجید
قرن‌ها پیش و در واپسین سال‌های پادشاهی سلوکیان بر سرزمین ایران، اوضاع اقتصادی نابسامان و آشفته شد و در اثر برخی سیاست‌های داخلی و فشار‌های خارجی، صاحبان مشاغل شغل‌های خود را از دست دادند.
حکایت باز شکاری و مرغ تپل
در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند.
حکایت فیل در تاریکی
در دوران حکومت سلطانشاهیان، تاجری از سرزمین هند به همراه مال التجاره‌ای فراوان وارد قونیه شد.
حکایت پسر سوم و دو پسر دیگر
در روزگاران قدیم در ایالت کَلیفرنیا تاجری زندگی می‌کرد که املاک و اموال بسیار داشت و صاحب تعدادی شرکت واردات و صادرات و صرافی و پاساژ بود.
حکایت پاروزدن و نتیجه گرفتن در جنگل دوردست
در روزگاران قدیم در روستایی در حاشیه جنگل دوردست حکیمی زندگی می‌کرد که از حکمای برجسته بود و تعدادی مرید خاص داشت که همواره در کنارش بودند و از خرمن حکمت و معنویت او توشه برمی داشتند.
حکایت حکیمی که بلد نبود
در روزگاران قدیم در روستایی در نواحی کوهستانی سرزمین چین، حکیمی دانشمند زندگی می‌کرد که مریدان زیادی داشت و هرروز آن‌ها را به سرچشمه‌های حکمت و معنویت و عرفان رهنمون می‌کرد.
حکایت نیکی کردن و انداختن در دجله
در روزگاران قدیم پادشاهی زندگی می‌کرد که مقر پادشاهی اش شهری در کنار رود دجله بود ...
حکایت یک حکیم و مجلس عروسی
در روزگاران نه چندان قدیم، در مرکز یکی از استان‌های مرکزی، حکیمی خردمند زندگی می‌کرد که با حکمت هایش در‌های دانش را روی مردم می‌گشود و آن‌ها را به سرچشمه‌های زندگی رهنمون می‌کرد.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.