مناسبتها فرصتی را فراهم میآورد تا اهالی آمار با آماردهیهای خود، حال وروز حوزه مدنظر را پیش چشم دیگران قرار دهند. این روزها مدیران فرهنگی از کتاب میگویند و از آمار فروش و شمارگان و عنوانهای جدید کتاب و جشنوارههای معمول.
در این آماردهیها یک نکته وجود دارد؛ گاه آمارهای چاپ و فروش خوشایند به نظر میرسد و عددها بزرگتر از عددهای گذشته، اما آمار سرانه مطالعه همچنان ناامیدکننده است. کاری به این عددها و آمارها نداریم؛ چه منفی باشد و چه مثبت؛ سرانه مطالعه چه هشت باشد و چه هجده، موضوع این یادداشت نیست. بنا دارم از زاویهای دیگر به این ماجرا نگاه کنم.
این را که مردم کتاب میخرند یا نه، میشود به راحتی در آمار فروش جست. این را که مردم دوست دارند به کتاب دسترسی داشته باشند، از رونق جشنوارهها و نمایشگاهها میشود فهمید. اینها فقط به درد مدیرانی میخورد که دوست دارند در پایان هفتههای کتاب در نشستهای خبری آمار بدهند، اما اینکه مردم چقدر کتاب میخوانند، از دل این آمار به دست نمیآید.
کتاب خواندن دنیایی جدا از کتاب خریدن و کتاب دوست داشتن است. کتاب خواندن اثری وضعی دارد؛ اثری ملموس و روشن در جامعه. کتاب خواندن در رفتارهای اجتماعی، خودش را نشان میدهد. کتاب خواندن در میزان بردباری و شکیبایی افراد در رفتارهای اجتماعی نمایان میشود. آثار کتاب خواندن را باید در نوع دوستی و دیگردوستی و کمک به دیگران جست وجو کرد.
آثار کتاب خواندن را در ادب اجتماعی، در شیوه سخن گفتن مردم با هم، در تعاملات و کنشهای اجتماعی و خلاصه در فرهنگ عمومی باید پی گرفت؛ و اینجاست که جایگاه «فرهنگ عمومی» و در نگاه کلانتر «شورای عالی فرهنگ عمومی» مشخص میشود؛
شورایی که به نظر میرسد نتیجه سیاستها و برنامههای آن چندان مؤثر نبوده است و متولیان فرهنگی و مدیران فرهنگی در این راه موفق نبوده اند و نتوانسته اند میان کتاب و فرهنگ عمومی در سیاستهای فرهنگی نسبت دقیق برقرار کنند.
شاخص فرهنگی ما میتواند با کتاب سنجیده شود. به راستی اگر برخی سیاسیون و اهالی تریبون، دست کم گلستان سعدی و مثنوی مولانا و شاهنامه فردوسی را میخواندند، رفتار و گفتارشان همین بود که اکنون میبینیم؟ شورای فرهنگ عمومی چقدر از محتوای این گنجینهها را برای جامعه، بسته بندی و تنظیم کرده است؟ نهادهای فراوان فرهنگی چقدر توانسته اند نقششان را برای کتاب خوان کردن مردم ایفا کنند؟
بی گمان همان گونه که در یادداشت چند روز پیش نوشتم، کتاب متر و معیار فرهنگ است و هرچه فرهنگ عمومی -که بخشی از آن متوجه رفتارهای اجتماعی است- پالودهتر و پاکیزهتر باشد، نشان از آن دارد که میزان مطالعه و کتاب خوانی افزایش یافته است.
این موضوع چندان متکی به آمار نیست و سلامت اجتماعی مبنا و دلیل آن است. آسیبهای اجتماعی که بیش وکم همه از آن آگاهیم و نیازی به یادآوری دردناک آن نیست، نشان میدهد که کتاب در جامعه ما غریب است؛ در جامعه و کشوری که به پشتوانه فرهنگی خود میبالد و مباهات میکند.
هیچ جامعهای بافرهنگ نخواهد بود و بافرهنگ نخواهد شد و هیچ جامعهای از سلامت اجتماعی برخوردار نخواهد بود، مگر اینکه کتاب خواندن بخش مهمی از زندگی آن را به خود اختصاص دهد. همین!