یکی از روحانیون محترم که از عوام فریبی و انجام اقدامات خلاف به نام دین متأثر است و شواهدی ازجمله جنایات داعش و عملیات انتحاری آنان را در کشتن مردم، مصداقی از این تحمیق جوانان به نام دین می داند، در جریان یک نشست فرهنگی برای بررسی کتابش با عنوان «در دادگاه جهل مقدس» اظهار کرد که اگر بخواهیم دین داشته باشیم، باید معرفت داشته باشیم. دین بدون معرفت، از بی دینی به مراتب بدتر است. گرچه برای ایشان به پاس نگاهشان به دین و خرافات زدایی از آن باید احترام قائل بود، به چند علت می توان گفت که گزاره ایشان کمکی به اصلاح فرهنگ دینی مدنظر نمی کند؛ اول اینکه کسب معرفت را می توان به سادگی به کار برد بدون اینکه در عمل، امکان رسیدن به آن ساده باشد. درحقیقت کاربرد آن سهل و ممتنع است. سهل است، همان طور که ایشان به کار برده اند. ممتنع است؛ چراکه ایشان یک روحانی و از یک خانواده روحانی است و حدود 75سال سن دارد و در تمام طول زندگی درحال مطالعه و تحقیق بوده است. بعید است حتی درصد اندکی از مردم، حال وحوصله و استعداد یا امکان یا حتی علاقه به چنین کاری را داشته باشند. اگر هم داشته باشند و همه مشغول این فعالیت شوند، گذران زندگی عادی آنها دچار اختلال می شود. به علاوه زمانی که دین آمده بود، مردم فوج فوج وارد آن می شدند(یدخلون فی دین ا... افواجا) و پیامبر(ص) هم به مردم نگفت وارد دین نشوید و اول به معرفت برسید، بعد وارد شوید.
اتفاقا هرچه رابطه دین(و نه لزوما همه موضوعات) را با معرفت به معنای شناخت دقیق بیشتر کنیم، برخی وجوه مهم آن تضعیف خواهد شد، مگر آنکه معرفت را یک درک یا حس کلی بدانیم که در این صورت، هر کسی این درک را کمابیش دارد؛ درک هایی که با یکدیگر فرق می کنند. مولوی در داستان موسی و شبان این مسئله را به خوبی بیان می کند.
دلیل دیگر اینکه اگر منظور از ضرورتِ داشتن معرفت، به علمای دینی برمی گردد که در این صورت هر نحله و جریان دینی، از جمله داعش و نحله های داخلی، دارای علمایی هستند که ادعای دارا بودن معرفت عمیقِ آنان، کمتر از دیگران نیست. اتفاقا آنان ممکن است اندیشه های دیگران را فاقد معرفت اصیل بدانند و آن ها را انحرافی قلمداد کنند، بنابراین براساس چه منطقی باید معرفت یکی را بر دیگری ترجیح داد و اولی را معرفت و دومی را نادانی دانست؟
به علاوه هنگامی که یک پدیده همه گیر و فراگیر می شود، به ناچار سطح معرفتی آن پدیده برای عموم، کم می شود و دستیابی به معارف آن پدیده، امری تخصصی و حرفه ای و از دسترس مردم دور می گردد.
از این ها گذشته، به نظر می رسد که از زاویه دید گوینده یک تلازم منطقی میان معرفت و رفتار وجود دارد، درحالی که درحقیقت چنین تلازمی وجود ندارد. ممکن است معرفت باشد ولی عمل و کنش به نحوی دیگری سوق پیدا کند. نمونه این خطا را در گزینش ها شاهد بودیم که چگونه تعهد ابتدا به تدین و سپس به معارف تقلیل یافت. و بالاخره اینکه معرفت دینی، امری انتزاعی و مثل ریاضی نیست. معرفت به شدت تحت تأثیر فضای اجتماعی و عمومی است؛ به ویژه ملاحظات و اثرات محیط ازجمله منافع و قدرت سیاسی در آن مشهود است. اگر به گزاره های معرفت دینی و سایر معارف اجتماعی در همین نیم قرن اخیر در ایران توجه کنیم، روشن خواهد شد که چگونه سیال و غیرثابت و متأثر از این عوامل و شرایط بوده است.نکته دیگر اینکه هدف از دین را همیشه انسان سازی دانسته اند. این تعبیر دیگری از هدف اخلاقی دین است. اخلاق، موکول به معرفت نیست، بلکه کنش اخلاقی برآمده از جمع و گروه است. در اینجا نیز وجه اجتماعی رفتار مهم است.چه نتیجه ای از این نقد می خواهم بگیرم؟ قصدم رد انگیزه های گوینده محترم نیست. چه بسا حداکثر همدلی با این انگیزه را دارم. تجربیات فردی ما در مواجهه با افراد نشان می دهد که نوعی از کج فهمی دینی درحال رواج است که برای خودش نیز مبانی معرفتی قائل است و حتی معرفت دیگران را قبول ندارد. این مسئله با متهم کردن آنان به نداشتن معرفت، حل نمی شود. این یک امر اجتماعی است نه مسئله ای فردی که با معرفت و دانش بتوان آن را حل یا درمان کرد. اگر به جای طرح مسئله از موضع معرفتی و شناختی یا روان شناسی، آن را اجتماعی تحلیل کنیم، در این صورت احتمال دارد که شیوه های اجتماعیِ حل مشکل را نیز بتوان یافت.