همیشه دوست داشته ام اگر شعله حقیر و کم سویی دستم است، نورش را بتابانم روی دورها. روی جاهایی که در اعماقند، زیرند، پشت لایههای متراکم هیاهو ساکتند، دریا هستند، اما کسی موج هایشان را تماشا نمیکند. آن نور کم سو را بیندازم روی جاهایی که بیم فراموش شدن، بیم از یاد بردن و مهجور ماندن آن ها، آسوده ام نمیگذارد. برای ما که «ندیدن» و «درک نکردن» و «بی تفاوت عبور کردن» هنری همگانی و عام المنفعه است و فکر میکنیم «خوب بودن» و «موثر بودن» و «ازخودگذشتگی» و «ایثار برای دیگری» وظیفه آدم هاست و اگر آدمی چنین نباشد، باید سرش به تنش نباشد، تماشای آدمی که تنها و راسخ تولید میکند و تولیدش استاندارد است و درنهایت، چیزی بر فرهنگ این سرزمین قدرنشناس اضافه میکند، همان بهاری است که منتظرش هستیم و نمیآید؛ چه آنکه یک معلم در هر سطحی از فعالیت، هیچ گاه مزد واقعی اش را دریافت نمیکند، نه از مخاطبی که معلم برای او وقت میگذارد و کنجهای روحش را نشانش میدهد، نه از کارفرما و چرخه آموزش که حتی اغلب در معرض بد فهمیده شدن نیز هست؛ بد فهمیده شدن توسط شاگرد، توسط خانواده شاگرد یا حسادت هم شاگردی ها. مطالبهای هم ندارد. خو گرفته است به این تناقضات و محالات.
بارها با خودم فکر کرده ام که به ازای یک ساعت تمام درس دادن در دانشگاه یا فلان موسسه، دقیقا چه میشود از بازار گرفت؟ پاسخ اندوهناک است؛ چیزی کمتر از ۵۰ گرم بادام هندی، دو اسلایس از یک پیتزا یا نمیدانم چندصدم گرم زعفران و فلان وبهمان. این معادله دردناک است، اگر فکر نکنیم که واریس پا و دیسک کمر و آزرده شدن تارهای صوتی هم بعدها در انتظار خیلی از معلم هاست که احتمالا همه درآمدشان را باید صرف درمان کنند. پس در این کارزار که جان معلم پر از گوهرهای وصال است و به قول مولانا «ترجمان هرچه ما را در دل است/ دستگیر هر که پایش در گل است»، او همان شمع روشنی است که چراغ نیفروخته را بوسهای میزند و میرود. لازم نیست همیشه حسرت بخوریم که چرا چند قرن پیش و هم عصر حافظ و ابن خلدون به دنیا نیامدیم. آدمهای بزرگ هم عصرمان را ببینیم. در بازار مکارهای که دست همه بالاست، باهوش باشیم و این شاهدهای بازاری را تماشا کنیم.
میخواهم از «آرش آذرپناه» بگویم. خب، جست وجوی ساده نام او در صفحات غیرمطمئن اینترنت، ما را به تالیفات و نوشتهها و تحصیلاتش متصل میکند؛ چیزهایی که البته شرط تمام وکمال انسانی مفید بودن مطلقا نیست. چیزی که برای من مهم است، این است که آرش آذرپناه یک معلم است؛ از آنهایی که مصداق بارز این توصیف هستند که کاش دستگاه کپی بود تا این آدمها تکثیر میشدند.
کیفیت معلمی او نه به شور و التهاب و ریتم تند کلام و جامعیت نگاه و دانش و کاریزمایش (که اینها هم میتواند در قضاوت بر کار یک معلم موثر باشد) که اتفاقا در خروجی کلاس هایش است، با برگزاری دورههای داستان نویسی در قرمزترین شهر ایران که کرونا هم حریف این کلاسها نشد و او بی ادعا و پرتکرار، معلمی اش را در اهواز ادامه داد. او داستان را میشناسد، عمیقا میشناسد (شناخت داستان یک مقوله است و کتاب خوان بودن و کتاب باز بودن چیزی دیگر) رک است و صراحت کلامش گزنده. از یک طرح متوسط و عقیم داستانی در شاگردانش میتواند یک داستان خوب شکوفا کند. تکنیک را بلد است و مهمتر اینکه میداند چطور آن را به شاگردانش بیاموزد. اینها ویژگیهای کمی نیستند؛ به خصوص در حوزه مهجور ادبیات داستانی که میوه هایش خیلی دیر به بار مینشیند و صبر و حبس و ثبات میخواهد.
خروجی کلاسهای آرش آذرپناه، داستانهایی است استوار بر فرم داستانی. طرح در آنها قوام یافته است. ساختار داستانی، منسجم است و وقتی کتابهای شاگردان او را میخوانی (تاکنون سه کتاب مستقل با نامهای «پرونیرا» نوشته زینب عصاره زادگان، «تن سبز سلیمان» نوشته متانت محبی و «تکههای مرتعش جاندار از ایران» نوشته منا خان نژاد، دستاورد کارگاههای این معلم بوده است)، با تعجب سر برمی گردانی، اسم روی جلد را میبینی که «واقعا این کار اول یک نویسنده است و چنین قوام و نظام و سرشتی را چگونه میتوان در دستهای لرزان هنرجو ایجاد کرد؟».
صحنه در کار بچههای او به طرز عجیبی قوام یافته است و پختگی نگاه یک نویسنده مسلط را نشان میدهد. آذرپناه، همین روزها پژوهش خود را درباره داستان کوتاه شهری درقالب کتاب «شهر یک داستان» در نشر «آسمون ریسمون» منتشر کرده است؛ کتابی با الگوی ثابت پژوهشهای داستانی این سالها برخوردار از داستانها و تحلیلی کوتاه. حضور کارهایی از رضا فرخ فال، قاضی ربیحاوی و رضا دانشور درکنار داستانهای مطرح و پرخوان این حوزه، نعمتی است کمیاب و کتاب میکوشد اندیشه شهری و تأثیر شهر را بر راوی آشکار کند و به طبقه بندی صحیحی از این رویکرد پراستعمال دست یازد و اشتباهات رایج در این طبقه بندی را از ذهن مخاطب بیرون بریزد.
شیوه کار آذرپناه در این کتاب، بیشتر به هستی شناسی و قاعده شناسی روابط ماهوی داستان و شهر نزدیک است و در تحلیلها کوشیده شده است زبانی ساده و دریافتهایی گاه شوک آور مدنظر قرار گیرد.